سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

با سلام خدمت همشهریان گل و بلبلم

بیش از یک ماه میشه که به دلیل مشکلات خانوادگی و کاری نرسیدم حتی سری به وبلاگ بزنم. شرمنده آقای یزدانی هم شدم.

وقتی سری به ایمیلم زدم دیدم که تنها کسی که سراغ منو گرفته ایشون بود.و الحمدلله سرشون هم شلوغ شده و هیچکدوم از دوستای قدیمی سراغ از منم نگرفتن. اما من تنها به دلیل قولی که دادم برگشتم.هرچند هنوز هم سرم شلوغه اما سعی میکنم دیگه به هر نحوی شده بنویسم.

یه شعری خوندم شرح حال ماست. شرح حال اونایی که فکر میکنن خدا تو مسجداس،و فقط مال بنده هایی که اهل نمازن/

به نظر من از خدا هرکسی به اندازه ی شناختش بهره میبره.

هرکی بیشتر شناخت ،بهره ی بیشتری برده،اما نماز خوندن صرف و این نماز خوندنی که من-خودم رو میگم- میخونم به درد خودم هم نمیخوره ،به قول یکی از دوستان به از زمین بلند نمیشه چه برسه به اینکه بالا بره

یه شعری در این رابطه خوندم که خیلی به دلم نشست، مینویسم براتون شاید شما هم خوشتون بیاد.

اینها که گفتم نظر خودم ،منتظر شنیدن نظرات شما هستم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هی من به دیدار خدا رفتم و شد

 

 

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

----------------------------------

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

----------------------------------
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

----------------------------------
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

----------------------------------
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

----------------------------------
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

----------------------------------
"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

----------------------------------
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

----------------------------------
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

----------------------------------
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

----------------------------------
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد

----------------------------------
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

 

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/7/15 توسط دهاتی
قالب وبلاگ