• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : غريبانه ترين اشکها...
  • نظرات : 7 خصوصي ، 48 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ني ني 

    سلام

    هي من ميخوام حرف نزنم هي شما نزارين

    اولا اون جمله هه رو كه خود جناب دكتر براي من فرستادن و به روي خودشونم نميارن!!!وگرنه همه ميدونن منو چه به اين حرفا!

    ثانيا من كي ادعاي با هوش بودن كردم كه شما ميگين؟؟؟من اگه باهوش بودم كه تاحالا يه دكتري مهندسي چيزي شده بودم!!!!

    ثالثا عرضم به خدمت دوست گرام (اخه يكي)جيرجيركم كه داره درساشو ميخونه!!!

    مريم و نميدونم حتما گرفتاره امتحاناست ديگه مثه من!!!!

    رومينا هم خوبه به همتون سلام ميرسونه فقط نميدونم چرا نمياد

    نذاشت ديشب بخوابيم كه از بس تك زنگ ميزنه!!بازم به رومينا كه با تك زنگاش به يادم هست....

    رابعا منم مثه شما فكر ميكنم ديگه اون شور و حال سابق اينجا نيست.مريم و اون دوقلوها كه نيستن!!!اقاي مديرم كه جواب نظرارو نميدن

    صاحبدلم كه كمال همنشين در ايشون اثر كرده و ديگه تحويل نميگيرن....

    حالا به نظر شما چيكار كنيم كه اينجا دوباره مثل اون روزاي خوب بشه؟؟؟؟؟

    بچه ها بيايد::::

    دست در دست هم دهيم به مهر //وبلاگ خويش را كنيم اباد!!!!!!!