اگر من جاي او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپاي وجود بي وفا معشوق را
پروانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي
تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد
گردش اين چرخ را
وارونه بي صبرانه مي كردم
كه ميديدم مشوش عارف و عامي زبرق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش
بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكري
در اين دنياي پر افسانه ميكردم
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ، تاب تماشاي تمام زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو بودم
يكنفس كي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه ميكردم