• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : زائربقيع...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهدي 
    سلام-چرا اين بخش نظرات وبلاگهاي دوستان زازروني پره از حرفهاي تکراري!! خيلي قشنگ بود!! بازم بنويس!! منم آپم بياين!!! و از اين دست اراجيف...(البته با عذرخواهي از همه ي دوستان-چرا يه بحث چالشي نميکنن؟ چرا در مورد خودشون نميگن؟ چرا کسي نيومد بگه من با خوندن اين داستان چه نتيجه اي گرفتم؟؟ و هزاران چراي ديگر.....
    يه جورايي شده محلي براي دوست دختر بازي و دوست پسر بازي!! چرا؟؟ بي جنبه گي نکنين. سعي کنيد کاري کنين که فرهنگمون بالا بره..
    + ني ني 

    سلام

    من نبودم چقد اتفاق افتاده اينجا

    منم اين ايام رو تسليت ميگم

    باي تا هاي

    + ياغريب الغربا 

    آن خالقي که بر تن بي روح جان دهد

    مهر تو، رايگان، به دل خاکيان دهد

    شخصي کريم، جود بلا شرط مي کند

    آري، خدا هر آنچه دهد، رايگان دهد

    هر نعمتي که داد خدا، بي سوال داد

    وصل تو را، که خواسته ام، بي گمان دهد

    از خلقت تو، خواست خداوند لامکان

    ما را کنار رحمت عامش مکان دهد

    گر جان دهم، به يک نگهت، سود با من است

    کالاي خويش را، که بدين حد گران دهد؟

    بي امتحان مرا به غلامي قبول کن

    رسوا شوم ، اگر دل من امتحان دهد

    + زئربقيع 

    هرگز دلي ز غم چو دل مجتبي نسوخت


    ور سوخت ز اجنبي دگر از آشنا نسوخت


    هر گلشني که سوخت ز باد سموم سوخت


    از باد نوبهار و نسيم صبا نسوخت


    چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت


    کز دشمنان ز هر بد و هر ناسزا نسوخت


    از هر خسي چو آن گل گلزار معرفت


    شاخ گلي ز گلشن آل‌عبا نسوخت


    جز آن يگانه گوهر توحيد را کسي


    ز الماس سوده لعل لب دلربا نسوخت


    هرگز برادري به عزاي برادري


    در روزگار، چون شه گلگون قبا نسوخت


    باور مکن دلي که چو قاسم به ناله شد


    زان ناله پر از شرر وا ابا نسوخت


    آن دم که سوخت حاصل دوران ز سوز زهر


    در حيرتم که خرمن گردون چرا نسوخت


    تا شد روان عالم امکان ز تن روان


    جنبده‌اي نماند کزين ماجرا نسوخت


    خاموش شد چراغ دل افروز مجتبي


    افروخت شعله غم جانسوز مجتبي

    + درماتم رسول وحي 

    فلک را رکن ارامش شکسته


    زمين از اشک غم ، در گل نشسته


    ملائک جمله در جوش و خروشند


    خلايق جمله از ماتم خموشند


    کنار بستر باباست زهرا


    ز غم دامانش چون درياست زهرا


    به يکسو سر به دامن بوتراب است


    ز ديده اشک باران چون سحاب است


    به سويى مجتبى در شور وشين است


    دو دستش حلقه بر دوش حسين است


    نگاه مهر و ماه و هر دو کوکب


    شده خيره به حال زار زينب


    همه حالى غمين دارند امشب


    ز ديده اشک مى بارند امشب

    + محمد حسن 
    مام حسن‏ مجتبي عليه السلام فرمود: كسى كه در دلش جز خشنودى خدا خطور نكند، چون دعا كند؛ من ضامنم كه دعايش مستجاب گردد.
    در متن نفس‏هايم، شعر غربت تو بغض مي‏شود و رفتنت گريبانم را مي‏فشارد.
    تنهايي تو را مي‏توان با همه کوه‏ها، درخت‏ها، بادها و درياها گريست.
    نوشتن با کلمات خيس از تنهايي تو سخت است؛ تو را بايد با درياها بنويسم.
    اگر همه آب درياها را هم براي نوشتن غربت تو بردارم، کم است.
    چقدر غريبي امام حسن يه شهر و خبري از ذکر تو نيست

    التماس دعا
    من گداي کرم گل پسر فاطمه ام *****حسنيم بنويسيد به روي کفنم
    + سلام 

    هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

    گريان، زغمى ديده عالم شده امشب

    آهنگ سرشكم، كه رسد بر لب مژگان

    با اين دل سودا زده همدم شده امشب

    پايان شب آخر ماه صفر است اين

    يا آنكه زنو ماه محرّم شده امشب

    مهتاب، رخ خويش نهان كرد زماتم

    چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب

    از داغ جگر سوز نبى سيّد ابرار

    نخل قد زهرا و على خم شده امشب

    شد كار فلك، خون جگر خوردن از اين غم

    گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب

    سيماى جهان، غرقه خون دل «ياسر»

    در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب