• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : داستان عقاب...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + amir0time 
    عالي بود
    + ني ني 

    سلام سلام

    من اگه جاي عقابه بودم راه اولو انتخاب ميكردم

    چون اصلا نميتونم به خودم سختي بدم و اين همه دردو رنجو تحمل كنم مردن كه اسونتره!!!!!

    كاري كه الانم دارم انجام ميدم

    هميشه اسونترين راهو انتخاب ميكنم حتي اگه شانس موفقيتش خيلي كم باشه

    نميدونم چرا ولي........

    باي تا هاي

    + سارا 

    سلام

    اپ قشنگي بود . من زياد نمي تونم بيام بخاطر يكسري مشكلات اميدوارم بازم بتونم بيام

    سلام بر شما دوست عزيز
    سايت زازران به ياري خدا خريداري شده و راه اندازي شداست و در حال بارگذاري مي باشد.در صورت همکاري به سايت خودتون تشريف يياوريدو اعلام آمادگي کنيد.يا حق
    + R.d 

    اين چته دوباره هنگيد

    خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    ازدست رميناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    + سلام 

    خيلي جالب بود.

    به نظربنده باوراين امربراي يك انسان بسته به توانائيهاي فوق العاده اون داره.وشايد گاهاعده اي ازافرادبا وجود داشتن توانائيهاي خاص خودشون روباورنميكنندوهمون ابتداغزل ياس رو ميخونند وديگه تكليفشون معلومه...

    سلام
    براي عقاب آرزوي موفقيت ميکنم

    مي دونم ربطي به اپ نداره ولي خب به نظرم قشنگ اومد گفتم براون بزارم تا بخونيدش

    ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد...پشت خط مادرش بود..... پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟؟؟؟؟؟ مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي..... فقط خواستم بگويم تولدت مبارك پسرم..... پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد.....صبح سراغ مادرش رفت.....وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت..... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود. بياين تا وقتي مادرانمان هستن قدرشونو بدونيم چون اگر .......................

    سلام

    اپت عالي بود . يادت باشه اپ كردم نيومديا