• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : زيبائي انسان
  • نظرات : 2 خصوصي ، 9 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ..... 
    پاسخ

    خوب كه چي؟!!!!
    + هوشوقوم 

    سلامو عليكوم

    كم كم داره ميشه كشكول صاحبدل

    واقعا خسته نباشيد

    پاسخ

    سلام عليكم ورحمه الله./جدا!؟متشكرم....

    براي //آبجي//

    سلام

    ممنون از لطفتون.نميدونستم اين مسابقه هرسال برگزار ميشه.فقط از همون سال اولش اطلاع داشتم.

    ميخواستم بدونم هنوز هم اين مسابقه برگزار ميشه يانه؟زمانش رو شما نميدونيد چون اصلا اطلاع رساني نميشه يا شايد من خيلي بي اطلاعم.

    + بسيجي 

    اين بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

    اولي پرسيد اسمت چيست؟ گفت: عباس!

    دومي پرسيد اهل کجايي؟ گفت : بندر عباس!

    سومي پرسيد کجا اسير شدي؟ گفت: دشت عباس!

    افسر عراقي که فهميد عباس انها را سرکار گذاشته و آنها را دست انداخته،

    شروع کرد به زدن او و گفت: دروغ مي گويي پدر ...؟

    عباس خود را به موش مردگي زده بود و با تظاهر به گريه مي گفت: نه به حضرت عباس!

    + كلاغ 
    + كلاغ 
    جبران خليل جبران- که بعدها در آمريکا به نام کوتاه شده «خليل جبران» معروف شد- در ششم ژانويه سال 1883 در خانواده‌اي ماروني (ماروني ها پيروان فرقه اي از مذهب کاتوليک هستند که در قرن پنجم ميلادي، به دست راهبي به نام مارون قديس پي ريزي شد و در خاورميانه گسترش يافت. امروز بيشتر مسيحيان عرب از اين فرقه اند. روحانيان کاتوليک ماروني بر خلاف روحانيان کاتوليک رومي حق ازدواج دارند، و مادر جبران خليل دختر بي سواد يک کشيش ماروني بود. )از طبقه متوسط در البشري- ناحيه‌اي کوهستاني در لبنان زاده شد. پدرش پيش از آن که رو به قمار آورد، خواربار فروش بود. کاميلا، مادرش از ازدواج اولش پسري به نام پيتر داشت. جبران و مادرش رابطه‌اي نزديک و با درک متقابل داشتند و همين رابطه کشش هنري جبران را تقويت مي‌کرد. دو دختر به نامهاي ماريانا و سلطانه خواهران کوچک جبران بودند. در سال 1895 پدر جبران به زندان افتاد. کاميلا براي گريز از فقر با چهار فرزندش به بوستون مهاجرت کرد و در آن جا با کار و تلاش خود و پسر بزرگش پيتر توانست امکان تحصيل جبران را فراهم آورد. جبران در دوازده سالگي استعداد خود را در نقاشي آشکار کرد و به آموختن زبان انگليسي پرداخت.
    پاسخ

    بله.ممنوناماخواهش ميكنم ممبعدازتصاويربي معناومفهوم و.......برامون نيارين.خبراي خوب بيارين باتصاويرزيبا....

    سلام

    با اجازه جناب صاحبدل

    براي اقاي شيخي

    سلام

    اگه منظورتون مسابقه اي هستش كه توسط حوزه هنري اذربايجان شرقي برگزار شد و هر ساله داره برگزار ميشه

    بايد بگم نام كتاب ((دستهاي كوچك دعا)) هستش و توسط انتشارات حوزه هنري آذربايجان شرقي چاپ شده كه البته يدونه كتاب نيست و چند جلده

    اميدوارم همون چيزي باشه كه دنبالش ميگردين

    ميخواستم بيام وب خودتون اما راستش رو بخوايد يه مدته با بلاگفا مشكل دارم و به هيچ وجه نميتونم وبلاگهايي كه پسوند بلاگفا دران رو باز كنم.هم از شما و هم از جناب مدير و صاحبدل معذرت ميخوام

    باي تا هاي

    سلام سلام

    استاداي قديم هم چه روشهايي رو واسه درس دادن به شاگرداشون اتخاب ميكردن.كاش حالا هم به جاي فيزيك و شيمي چهارتا از اين درساي بدرد بخور به ما ميدادن.

    ولي خداييش اب خوردن تو كاسه گلي هم صفايي داره ها

    پاسخ

    عليك سلام،ولي من فكرميكنم ماميتونيم ازكوچكترين اتفاقاي زندگيمون درس بگيريم وحتي اعضاي بدن ما و....ميتونن براي ما نقش يك استاد داشته باشن!به شرطي كه خوب تلمذ كنيم درمحضرشون.....
    + Romina 

    سلام به صاحبدل عزيز

    نيمدونم با چي رسيدم وب كه انقدر سرعت داشت. موتور بود. تاكسي بود. هواپيما بود.... سرعتا برم

    خيلي قشنگ بود.

    پاسخ

    عليک سلام،بله،باسرعت جت، بهترنبود!...ممنون