• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : زيبائي انسان
  • نظرات : 2 خصوصي ، 9 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بسيجي 

    اين بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

    اولي پرسيد اسمت چيست؟ گفت: عباس!

    دومي پرسيد اهل کجايي؟ گفت : بندر عباس!

    سومي پرسيد کجا اسير شدي؟ گفت: دشت عباس!

    افسر عراقي که فهميد عباس انها را سرکار گذاشته و آنها را دست انداخته،

    شروع کرد به زدن او و گفت: دروغ مي گويي پدر ...؟

    عباس خود را به موش مردگي زده بود و با تظاهر به گريه مي گفت: نه به حضرت عباس!