سلام مليكم
آقا خداشيخ دولابي و اموات شما ومن ورحمت كنه.
اين داستاني كا ميخام واسدون بوگم اززبوني غضنفره س......
واما ماجرا ودرد دل غضنفر
((داستان اول:اين سر براما ديگه سرنيمشه:
عاموخوشا حالدون!مي(مگه)همه مث بضيا شامس(شانس)داشتند!يه هنا يادمه سوواردانكي(الاغ،خر) (م يه مدت كالج بودم محل گاي (گاهي)كلما را خارجكي ميگووم!!!))باباجونه شديم،چشدون روز بد نبونه،پالونش يه ورشد آما باسرخورديم زيمين،اووي هيكلمونام چاق ،جخ كلي وزني خودمونام اومد روكوديمون(سرمون)آديگه خلاصه چشا چارمون جايا نيمديدباباجونمون كا ازدورمارا پايد(ديد)زد توسرش آگف واي بچه ما.بابامونام اومد جولوآيكي كوفت پس كلمونا گف:چشمد كورشه!!كا توباشي ديگه ازاين كارا نكوني!حالا م داشتم ازدرد ميمردم اونام عوض اينكا نازمارا بكشه كوفت توسرمون.!!
هوچي ،آما خدايش مادره اومد آنازيمون كرداآگف:مادر !خوب نكون ازاين كارا،اگه يه بلا به سرد ميمد م چه خاكي توسرم ميكردم(آاوروزاوام ما يه پسر وشازده پسرا عزيزدردونه ونوه ارشده بوديم)آمنام لوس!مادرم كلي چيز به بابام گف:چيكارداري بچه ما!هوچي بابا يه وام گف:پعههم شومايند كا اين بچارا لوس ميكونيند آدربه در1اين ديگه نازكشيدن داره.وخسه بلند شه تا ياد بيگيره زندگي سختيا سستي دارد......