وبلاگ :
زازران
يادداشت :
ميزبان خدا!
نظرات :
3
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
......
دختر جواني چند روز قبل از عروسي آبله سختي گرفت و بستري شد.
نامزد وي به عيادتش رفت و در ميان صحبتهايش از درد چشم خود ناليد.
بيماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش ميرفت و از درد چشم ميناليد. موعد عروسي فرا رسيد.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم ميگفتند چه خوب عروس نازيبا همان بهتر که شوهرش نابينا باشد.
20 سال بعد از ازدواج زن از دنيا رفت، مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.
مرد گفت: "من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم".
پاسخ
سلام برشما...خيلي زيبا وآموزنده بود،كاش.....امامتاسفانه اغلب اينهافقط درحديك قصه يابهتربگم افسانه باقي ميمونند...../ممنون ازشما.