قرنها بگذشته بر اين ماجرا اما هنوز داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقيع
كس نميداند چرا يا قرة عين الرسول منظره فصل غم انگير خزان دارد بقيع
آخر اينجا قصه گوى رنجبى پايان تست غصه و غم كاروان در كاروان دارد بقيع
خفته بين منبر و محرابى اما بازهم از تو اى انسيه حورا نشان دارد بقيع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت تا بكى مهر خموشى بر دهان دارد بقيع؟
شب كه تنها ميشود با خلوت روحانىاش اى مدينه انتظار ميهمان دارد بقيع
شب كه تاريك است و در بر روى مردم بستهاند زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقيع
كاش باشد قبضه خاكم در آن وادى «شفق» چون ز فيض فاطمه خط امان دارد بقيع
محمد جواد غفور زاده كاشانى (شفق)