بيا مهدي بيا دردم دوا كن مرا با ديدنت حاجت روا كن
سلام
جناب شما ،بنده هم تاحدودي اهل مطالعه ام.با اجازه آقاي صاحبدل بايد عرض كنم كه فكر كنم شما نويسنده اثررو درست حدس زديد.چون من
هم اين داستان رو خوندم.ولي فكر ميكنم چندان هم مسئله غير قابل توجهي نباشه.چون خيلي از ماكه به اين مسائل اذعان داريم،بارها
قبول وغلبه بر اشتباهاتمون برامون سخت ودشواره و شايد حتي
اغلب اوقات به دلسرد شدن مااز كارمون انجاميده.به نظر من تكرار
اين قبيل داستانها،حتي اگر جزئي وناجالب به نظر بياند ميتونه در نگرشهاي منفي ما به شكستهاي احتماليمون موثر باشه.
اينطورنيست؟
سلام دكتر....
از اينكه ما رو خبر كردين ممنون.داستان زياد جالبي نبود در واقع درون مايه اي كه درخيلي از داستان ها دستخوش نويسندگان مختلف قرار گرفته استوبه نظرم اين داستان برداشتي از يكي از داستان هاي كتاب هفت گناه كبيره اثر پائلو كوئليو باشه ولي خوندنش منو ياد اين شعر زيبا از استادمعاصر فاضل نظري انداخت كه ميفرمايد:
از باغ مي برند چراغاني ات كنند
تا كاخ جشن هاي زمستاني ات كنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند
آب طلب نكرده هميشه مراد نيست
شايد بهانه ايست كه قرباني ات كنند
يک نقطه بيش فرق "رحيم" و "رجيم" نيست از نقطهاي بترس که شيطانيات کنند
ميگم كا داداصاحبدل يه نصيحت:
باطناف اين تقيه نيمشه بري توچا!!!
همچي يه بار آدما ميبره روقله كوه،آيه بارام ازاون بالاپرت ميكونه آدما
پاين!!!!
به شوما ميگووه آپ كون آبعدام پيداش نيمشه!!!
اين بچاوام هميرنگ!هروخ كا م نيسم اونا هسند،هروختام....
عامو پچه شوما زيگزاگي ميينداينجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هنوزديده به ديدارت آرزومند است
واي دريغ از لحظه هايي که تو ما را مي ديدي و ما در غفلت ، در راه دنيا گام مي نهاديم . دنياي بي تو ديدني نيست و به راستي ديدن چه سود، وقتي تو را نتوان ديد . نمي دانم اکنون در اين دوران سخت و فشرده انتظار ، کجايي و کدامين آسمان ميزبان نفس هاي محمدي و مردانگي حيدري ات است؟
اللهم عجل لوليك الفرج
سلامن وعليکوم.
اووي يکي نيس به اين مريما مرجان ومهسا بوگووه بسکيام شوما نوشابه واکرديند،آبطرياشو پرت کرديند ....،بوبون چه به سر ملت داديند
!!!!!بااين كارادون!!!!!
عامو :بزرگترين اشتبا اونه كا آدم از اشتبا كردن بترسه.
مخلصي شوما.