كاش ميشد قلبها آباد بود
كينه غمها به دست باد بود
كاش ميشد دل فراموشي نداشت
نم نم باران هم آغوشي نداشت
كاش ميشد كاشهاي زندگي
گم شوند پشت نقاب بندگي
كاش ميشد كاشها مهمان شوند
در ميان غصهها پنهان شوند
كاش ميشد آسمان غمگين نبود
ردپاي قهر و كين رنگين نبود
اينم واسه آقاي يزداني شوما شعردونا خودون گفته بوديند آما ما كا ذوق هنري نداريم