خنده هايت محول الحال است.چشم هايت منور الابصار
خشم تو ناگهاني و کوتاه.مثل رگبار هاي فصل بهار
باز باران بهانه ي خوبي ست که بگيري مرا در آغوشت
زير سقف خميده ي اين چتر در کنار درخت هاي کُنار
مي پرد از سرم پرنده ي خواب فکر من لانه کرده در چشمت
پلک بر هم نزن که اين لانه مي شود بر سر دلم آوار
سرزمين سرم چه غم دارد سايه ات تا که هست بر رويش؟
آسمان دلم چه کم دارد تو که پرواز مي کني هر بار؟
آه سجاده ام خبر داردچه به روز شب من آمده است
همدمم بعد از اين خداي من است.اي غزل دست از سرم بردار