در گذر از عاشقان رسيد به فالمدست مرا خواند و گريه كرد به حالمروز ازل هم گريست آن ملك مستنامه تقدير را كه بست به بالممثل اناري كه از درخت بيفتددر هيجان رسيدن به كمالمهر رگ من رد يك ترك به تنم شدمنتظر يك اشاره است سفالمبيشه شيران شرزه بود دو چشمشكاش به سويش نرفته بود غزالمهر كه جگرگوشه داشت خون به جگر شددر جگرم آتش است از كه بنالم