• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : تنهاترين تنها!!!!!!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 90 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منتظر 

    پنجره بهشت
    دردهاي من
    جامه نيستند
    تا ز تن در آورم
    چامه و چکامه نيستند
    تا به رشته ي سخن درآورم

    نعره نيستند
    تا ز ناي جان بر آورم
    دردهاي من نگفتني
    دردهاي من نهفتني است

    دردهاي من
    گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
    درد مردم زمانه است
    مردمي که چين پوستينشان
    مردمي که رنگ روي آستينشان
    مردمي که نامهايشان
    جلد کهنه ي شناسنامه هايشان
    درد مي کند
    من ولي تمام استخوان بودنم
    لحظه هاي ساده ي سرودنم
    درد مي کند
    انحناي روح من
    شانه هاي خسته ي غرور من
    تکيه گاه بي پناهي دلم شکسته است
    کتف گريه هاي بي بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است

    دردهاي پوستي کجا؟
    درد دوستي کجا؟

    اين سماجت عجيب
    پافشاري شگفت دردهاست
    دردهاي آشنا
    دردهاي بومي غريب
    دردهاي خانگي
    دردهاي کهنه ي لجوج
    اولين قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها کنم؟
    درد
    رنگ و بوي غنچه ي دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا کنم؟
    دفتر مرا
    دست درد مي زند ورق
    شعر تازه ي مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در اين ميانه من
    از چه حرف مي زنم؟
    درد، حرف نيست
    درد، نام ديگر من است
    من چگونه خويش را صدا کنم؟