خواستگاري خر
خري آمد به سوي مادر خويش بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش برو امشب برايم خواستگاري اگر تو بچهات را دوست داري
خر مادر بگفتا اي پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان ز بين اين همه خرهاي خوشگل يکي را کن نشان چون نيست مشکل
خرک از شادماني جفتکي زد کمي عرعر نمود و پشتکي زد بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سياهت
خر همسايه را عاشق شدم من به زيبايي نباشد مثل او زن بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن