مرا به خنده اي از آفتاب مهمان کنمرا به جرعه اي از نور ناب مهمان کنمرا به ياسمن و ياس و سنبل و سوسنبه سرو و سبزه و باران و آب مهمان کنکتاب حسن تو مجموعه اي تماشايي استمرا به صفحه اي از آن کتاب مهمان کنطلوع کن ز پس ابر ديرپاي فراقمرا به روشنايي ماهتاب مهمان کندر ازدحام خيالات خويش حيرانممرا به خلوت بي اضطراب مهمان کنچو قطره اي که به دريا رسد مرا دريابمرا چو ذره تو اي آفتاب مهمان کنهزار مرتبه خواندم تو را، تو هم يکباربه يک نگاه مرا در جواب مهمان کندل مرا که به يک خنده از تو خرسند استبه يک تبسم، حتي به خواب مهمان کن