سالهاست شايد که ديگر آينه ها صيقل نمي خورند و دلهـــــا نمي لرزند
همه ي چيزها در عين بودن ، نيستند و خاموشند .
سکوتي مبهم همه جا را فراگرفته است .
مولاي من !
اي همه حضور !
عزيزدلم ! بگو ... بگو کدامين جاده امشب مي گذارد سر به پاي تو ؟
باور داريم که مي آيي ، از پس اين آينه ، چونان آفتاب
به خدا هرروز که به جمعه نزديک تر مي شويم ، زيارت ديدار تو را تازه تر حس مي کنيم و هر روز که از جمعه دورتر مي شويم بيشتر دلتنگ آمدنت هستيم