زازران

یاسمیع ویابصیر

 

دوستان سلام

داستان زیر کوتاه است،اما حامل مضمون و پیامی رساوشیوا.خوب است گاهی اوقات یادمان بماند که،: نباید فراموش کنیم روزهای...

 

چندین سال پیش دختر نابینائی در دهی زندگی میکرد،که به خاطرنابینا بودن از خویش متنفربود.

حتی ازدیگران نیز متنفر بود ،جز نامزدش.

روزی دختر به پسر گفت:اگرروزی بتواند دنیا راببیند،آن روز روز ازدواجشان خواهد بود.تا اینکه سرانجام

شانس به او روی آورد،وشخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند.

آنگاه بود که توانست همه،ازجمله نامزدش را ببیند.پسرشادمانه از دخترپرسید:آیا زمان ازدواج ما

فرا نرسیده است؟

دختروقتی دیدکه پسر نابیناست،شوکه شد.بنابراین در پاسخ گفت:متاسفم نمیتوانم با تو ازدواج کنم!

...آخر تو نابینائی!!

پسردر حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت،و از کنار دختر دور میشد،سرش را پائین انداخت وگفت:

بسیارخوب ،فقط از تو خواهش میکنم مراقب چشمان من باشی!

 

یاعلی

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/7/23 توسط صاحبدل

با سلام خدمت همشهریان گل و بلبلم

بیش از یک ماه میشه که به دلیل مشکلات خانوادگی و کاری نرسیدم حتی سری به وبلاگ بزنم. شرمنده آقای یزدانی هم شدم.

وقتی سری به ایمیلم زدم دیدم که تنها کسی که سراغ منو گرفته ایشون بود.و الحمدلله سرشون هم شلوغ شده و هیچکدوم از دوستای قدیمی سراغ از منم نگرفتن. اما من تنها به دلیل قولی که دادم برگشتم.هرچند هنوز هم سرم شلوغه اما سعی میکنم دیگه به هر نحوی شده بنویسم.

یه شعری خوندم شرح حال ماست. شرح حال اونایی که فکر میکنن خدا تو مسجداس،و فقط مال بنده هایی که اهل نمازن/

به نظر من از خدا هرکسی به اندازه ی شناختش بهره میبره.

هرکی بیشتر شناخت ،بهره ی بیشتری برده،اما نماز خوندن صرف و این نماز خوندنی که من-خودم رو میگم- میخونم به درد خودم هم نمیخوره ،به قول یکی از دوستان به از زمین بلند نمیشه چه برسه به اینکه بالا بره

یه شعری در این رابطه خوندم که خیلی به دلم نشست، مینویسم براتون شاید شما هم خوشتون بیاد.

اینها که گفتم نظر خودم ،منتظر شنیدن نظرات شما هستم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هی من به دیدار خدا رفتم و شد

 

 

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد

----------------------------------

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

----------------------------------
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

----------------------------------
حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالین"را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد

----------------------------------
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

----------------------------------
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

----------------------------------
"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد

----------------------------------
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد

----------------------------------
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد

----------------------------------
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد

----------------------------------
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم وشد

----------------------------------
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد

 

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/7/15 توسط دهاتی

 خدایا!!

اینو از دل خودم میگم یه وقت کسی فکر بد نکنه،من مینویسم شاید تو دل یکی دیگه هم اینا میگذره...

تا حالا شده یه چیزی تو دلتون سنگینی کنه....

خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...

شاید باشه اما نتونه به هیچکی اعتماد کنه، هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...

نتونه، اخرش برسه به یه بن بست ...

تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...

خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اون رو از بنده هاش جدا کرده ...

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهام انقدر ضخیم شده که صدام به خدا نمی رسه.... ؟!

اما بازم با همه ی این حرفا تنها امیدم همونه...

همون خدایی که ملاقاتش وقت قبلی نمیخاد...  

همون خدایی که فقط ما تو غم و دردا به یادش می افتیم..

اما بعد از اینکه مشکلمون حل شد دوباره فراموشش میکنیم تا مشکل بعدی ..

خدایا اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن...

باشد که هیچگاه فراموشت نکنم...

خدایا!! 

خدایا آن ده که آن به...

11مهر  1388

تنها       



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/7/11 توسط محمد یزدانی

با سلام خدمت دوستان گرامی و همشهریان عزیزتر از جان

آغاز سال تحصیلی جدید بر همه ی محصلین مبارک باشه(برو بابا دلت خوشه) و خدمت خودم که معلوم نشد چی کاره هستم.

یه ایمیلی یکی از دوستام برام فرستاده بود که  بعد از خوندنش کلی خندیدم. گفتم که شما هم بخونید که بی نصیب از این شادی نباشید.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

حکایت دعوا بر سر < خال > از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صائب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی زیبا و شنیدنی برای صائب تبریزی سرود


حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را                         


شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را


البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم

مثلا


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


ویا در جایی دگر کمی طنزآلود :


آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


اما داستان باز هم ادامه یافت


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند


چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امیدوارم که از خواندن این مطلب لذت کافی و وافی را برده باشید. اگه زیاد قشنگ نبود لااقل بهتر از بیکاریه...

یا علی

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/7/9 توسط محمد یزدانی

گل تقدیم شمابسم الله الرحمن الرحیمگل تقدیم شما

گل تقدیم شماوانه اضحک وابکیگل تقدیم شما

دوستان سلام

آیاتاکنون به برخوردهای روزمره خود اندیشیده اید؟آیادوست دارید همانگونه که شما بادیگران برخوردمیکنید،دیگران نیز

باشما همانگونه رفتار نمایند؟آیا شمافردی اخمو،عبوس و بدخلقید؟یافردی روتین ومعمولی،یاآدمی شوخ طبع وخوشرو؟

به هرتقدیر،شما با هر طیف رفتاری که باشید،باید بدانیدکه،خنده نیرومند ترین احساس درونی انسان است،واین مثل

که بخند تا دنیابه رویت بخندد،مسئله ای کاملا به جا ودرست است.

بذله گوئی وشوخ طبعی در سرشت برخی افراد به وفور یافت می شود.توجه وعنایت به این مسئله،ارتباطاتراقوی ترو

دوستی ها را محکمترمی کند.چرا که انسانهای شوخ طبع وبذله گو،اهل کینه ،حسد ،بدخواهی و غرورنیستند.

شوخ طبعی ازخصوصیات اصلی نبوغ معنوی است.ومزایای آن عبارتند از:فشارکمتر،سلامتی عمومی ودوستان بیشتر

(وبیشتر)وشما را به یک زندگی شادمان ترولذت بخش ترو متعالی هدایت میکند.

این موضوع تا بدانجا اهمیت داردکه در دین مبین اسلام نیزبه متخلق بودن به آن تاکید وسفارش شده است.

پیامبر اکرم- صلی الله علیه و اله وسلم-فرموده اند))مومن شوخ وزنده دل است ومنافق سخت وغضبناک))1

آن حضرت همیشه متبسم بودند و هر گاه یکی از یارانشان را محزون می دیدند،اورا با شوخی شادمان مینمودند.

ازچنین برخورد های شاد وهمچنین حامل پیام ایشان می توان به این نمونه اشاره کرد:روزی ایشان پیرزنی رادیدند

که دندان نداشت.فرمودند:((پیرزن بی دندان به بهشت نمی رود)).پیرزن گریه کرد.پیامبر(ص)به اوفرمودند:چرا گریه

 می کنی؟او عرض کرد ای رسول خدا من بی دندان هستم.حضرت خندید و فرمود:

((تو با این حال وارد بهشت نمی شوی .بلکه به صورت جوانی کامل وارد بهشت می شوی.))2

یادمان باشد که خوشروئی با دیگران این امکان را می دهدکه بدون هراس انسان باب آشنائی را باز کنندوسفره دل

 پیش هم باز کنند.وبه فرموده مولای متقیان حضرت علی –علیه السلام-:

((خوشروئی وسیله دوست یابی است))3.

درحدیثی دیگر از امام صادق –علیه السلام-آمده است،که فرموده اند:مومنی نیست مگر اینکه دعابه دارد.راوی

می گوید،عرض کردم دعابه چیست؟فرمودند:مقصود شوخی است))4

وباز به (یونس شیبانی)که از اصحاب ویاران بود،فرمودند:...به درستی که شوخ طبعی از حسن خلق است و

هماناشما بدین وسیله برادر خود را شاد می کنید.همانگونه که رسول خدا(ص)اهل شوخی ومزاح بودتا سرور و

شادی را در قلب اصحاب خود ایجاد کند))

به امید آنکه بتوانیم باحسن خلق وشوخی جهت دار ،مفیدوسازنده،نه به معنای بی ادبی،حرف لغو وبیهوده

باعث شویم روابط ماسرشار از شادی وبه دورازملالت وخستگی باشد.

--------------------------------------------

1-کافی ج 3ص 162

2-بحارالانوارج16ص 298

3-نهج البلاغه حکمت 10

4-معانی الاخبار،صدوق ص164

گل تقدیم شمادوستان عزیز،مدیریت ونویسندگان این وبلاگ لحظات حضور دراین وب راباحسن همراهی شما بزرگواران حلاوت می بخشندگل تقدیم شما

صفای کیلیکتان،نظر فراموش نشود

یاعلی

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/7/8 توسط صاحبدل
<   <<   36   37   38   39      >
قالب وبلاگ