سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

گل تقدیم شماهوالخلاق

 

داستان دو بذر

 

((دربهار دو تا بذر در خاک حاصلخیز کنار هم نشسته بودند.اولین بذر گفت:

میخواهم رشد کنم.میخواهم ریشه هایم را در خاک زیرپایم بدوانم وساقه هایم را از پوسته ءخاک بیرون بکشم.

میخواهم غنچه های لطیفم را باز کنم ونوید فرا رسیدن بهار را بدهم....میخواهم گرمای آفتاب راروی صورتم و

لطافت شبنم صبحگاهی راروی گلبرگهایم احساس کنم.

و رشد کردو قد برافراشت.

بذر دوم گفت:من میترسم اگرریشه هایم را در خاک،زیر پایم بدوانم از کجا معلوم که در تاریکی به چیزی بر نخورم

اگر راهم را از میان پوستهءسخت بالای سرم بیابم از کجا معلوم که جوانه های لطیفم از بین نروند....واگر بگذارم که

جوانه هایم باز شونداز کجا معلوم که یک مار نیایدو آنها را نخورد،واگر بگذارم که غنچه هایم باز شونداز کجامعلوم

که طفلی مرا از زمین بیرون نکشد؟نه!

بهتر است منتظر بمانم تا همه جا امن و امان شود.واین طور بود که او منتظر ماند.

مرغ خانگی که در خاک دنبال دانه میگشت،بذر منتظر را دید و خورد.!

 

دوستان گرامی منتظرم تادرقسمت نظرات نتیجه وبرداشت صمیمانه ءشمااز این داستانرا به بحث بنشینیم.

 

گل تقدیم شماشادوسرزنده باشید.

یاعلی 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88/6/30 توسط صاحبدل
قالب وبلاگ