سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

یکی از دوستان یه مطلبی رو ارسال کردن و خواستند که توی وبلاگ بزاریم،ماهم این کار رو با کمال میل انجام میدیم،چون که مطلبشون هم راجع به موضوع مسابقه سفیره!

-------------------------------------------------------------

خیلی خسته شده بودم.سره ظهری هواخیلی گرم شده بودکتم رودراوردم انداختم روی دستم ونشستم روی نیمکت.تاکسی هم نبود .گوشیمودراوردم تاپیامهام روبخونم ،که سه تا خانم هم اومدن.یکی ازاونا یه خانم مسنی بود که قرقرکردنش توجهمو جلب کرد.

تعه کااین زازرونیا پش(پشت )هما(همدیگه)ندارند،چند ساله یه واحد نیمیالند(نمیزارند)کاآدم انقد سراین خط لجن مال ماتل(علاف) نشه..!

.اوناهم نشستن روی نیمکت ومن همچنان وانمود میکردم که سرم گرم گوشیم هست اماتمام گوشم شش دنگ به حرفای اون پیرزن بود(البته این استراق سمع نبود،چون هرچی هم سعی میکردم که نشنوم آخرش متو.جه میشدم.!!!
خلاصه بعد ازقرزدناش  داشت به اون دوتا خانم میگفت:
آره نه نه(مادر)قوت کانداشتم همیرنگی هانک هانک(آروم اروم)اومدم تادرقصابیه  نیشسم پنا چینه آگفتم یه سیرو پاچی پاکاپاکیزه بیاله واسم تا پیسین به اخصری (اصغر)بوگم بیا بسونه.هوچی نه نه واتومیگما حالاحرفد نباشدا دیشب اخصری خوده باباش دعواش شد، آ پریدند تو چشا چاره هم.،بنا کردم(شروع کردم)خودما زدن اگفتم:ووی نه نه آتیشم بیگیره د یکی صدا شوما را بشنوه چی چی میگووه!پ چدونه؟!

اون خانمی که دنبالش بود گفت:پچرا؟
هوچی سراینکا مرتضای رفته به باباش گفته اخصر زن میخاد.باباشام به حج خانمی گفته خوب یکیا بش معرفی کن تا بریم واسش بسونیم م حرف ندارم.
حج خانمیام،دخترحج فاطامه(فاطمه)را پسند کرده آما اخصر خودش مضنه یه دختره ی دیگه را میخاد مرتضای دراومد گف:م رامبرم کیا میخا،دخترمش حسنا،دانشجووه آمحل مث کا میخا مهنس(مهندس)شه.
_خوب می چشه؟ اونام کاخوبه!
نه،نه نه!مرچی(مرده شور!)چشا نه نه جونشا ببره!! مث کله جنگ(خرچنگ)میموند!نه نه میباس آدم ریشه وا بوته رام بوبونه کی هس!اینکافلانی خوشگله وباباش پولداره وگابداره(گاودار)وچوم چی چی کا خوشوقتی نیمیره!...

داشتند هنوزحرف میزدن که یه تاکسی رسید.من جلو نشستم واون سه تا هم پشت سرمون.برام جالب شده بود که ادامه داستان اصغرآقا رو بفهمم اما موبایل یکی ازاون خانوما زنگ زد وبحثشون عوض شد.حیف شد!
خنده م گرفته بود .اما درعین حال باخودم  فکرکردم ...
 همچنان مردم این دیاردرحق هم دیگه بی مهری میکنند.شاید اگه یه کم به همدیگه اعتماد داشتند وایده ها،وفعالیتهای مثبت همدیگه رو توی جهات مختلف حمایت میکردن،حال وروز مردمش بهترازحالا بود.مثلا احساس میشه مسئولین این دیاربا مردم همفکرو همگام نیستن.حداقل درامورعمرانی وفرهنگی.البته ازلحاظ فرهنگی ما تقریبا شاهد جرقه های امیدی هستیم.!
دیگه اینکه هنوزم که هنوزه مردم برای انتخاب همسرفرزندانشون به یه نکته  توجه دارند واون هم اصالته که حقیقتا تو عصر امروز اصالت یکی ازعوامل اثر گذارتوی تداوم زندگیهاست.
نکته بعدی اینکه یکی ازمشکلات عمده ای که توی این دیارهست اینه که همه همدیگه رومیشناسن تاحدودی وخیلی راحت میتونن اشاعه دهنده رفتارمثبت ومنفی هم باشن. پس چه خوبه که حداقل بدونیم همیشه یه دوربین مخفی همراهمون هست! وحداقل کمی از رفتارهای منفی مون بکاهیم ودرعمیق ترکردن واستحکام اعمال مثبتمون کوشاترباشیم
سوای ازهمه اینا زازرون ما خاک حاصلخیز وخوبی داره،هوای صاف و دل انگیز،والحمدلله ارامکانات رفاهی برق وآب وگازو تلفن و...برخورداره.آبی شیرین ودلچسب وگوارا!وکلا میتونه یه محیط پویا باشه با مردمی توانا.زازرونیا لهجه ی با مزه ای دارن که البته شاید برای خودمون موقع نوشتن وخوندن لهجه مون شیرینیش رو بیشترحس کنیم تا زمانی که خودمون داریم با یه زازرونی اصیل توی لهجه همصحبت میشیم.
به هرحال:من به عنوان یه زازرونی میگم:زازرون شهرقشنگم دوست دارم وخدارو شاکرم که منو روی خاک پاک این شهر خلیفه ی خودش قرارداد

.کم کاری ازماست هرچه هست ،نه این خاک پاک.

زازران


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/7/13 توسط محمد یزدانی
قالب وبلاگ