سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران
http://www.askquran.ir/gallery/images/12311/1_3y6lqp5.jpg
چه روزگاری بود!
روزای اولی بود که تنها میرفتم مسجد(چقدر من ریاکارم!)،
مسجد صاحب الزمان معروف به مسجد اسمال،البته دلیل این اسم، متولی این مسجد بود که آقای حاج اسماعیل کاظم زاده بود،اما اون جا همه میگفتند مسجد اسمال
اونوقتا فقط ماه رمضون توش نماز میخوندند و البته الان هم زیاد دست کمی از گذشته نداره،
پیش نماز اونجا یه نفر بود اگه اشتباه نکنم فامیلش موسوی بود(البته سبز بود فقط سبز علوی!) ،خیلی روابط عمومی بالایی داشت، هر کسی رو میدید سریع ارتباط برقرار میکرد و مخش رو میزد تا به راه راست منحرفش کنه!
(هنوز یادم هست 2 تا از بچه شرورایی که به وسیله این آقا اهل نماز شده بودند و دنبال مرجع تقلید انتخاب کردن بودند.البته اونا تا قبل از اون اعتقادی به این حرفا نداشتند و بعد از گذشت چند سال فقط یه کم بهتر شدن، که فکر کنم  مربوط به کارای همون چند وقت این حاجی میشد.)

خلاصه ماه رمضون که شده بود تقریبا همه ی نمازا رو مسجد بودم ، پیرهنم رو باز میکردم  و مثه دامن که میشد دوره میافتادم و مهرنماز گذارا رو جمع میکردم ، الان  وقتی بچه ها رو میبینم که این کار رو میکنند خندم میگیره،
اما ماه رمضون که تموم شد دوباره مسجد فراموش شد.
حالا از ماه رمضون بگم:
یه حس و حالی داشتم.سحری رو میخوردم و بعدش مسجد،
افطارش که دیگه حرف نداشت ،همیشه منتظر افطار بودیم فقط به خاطر زولبیا وبامیه...
یادش بخیر اصلا ماه رمضون رو به نام زولبیا و بامیه میشناختم و البته هنوز هم  میشناسیم..
بعدشم صبحونه رو میخوردم  و بعد از تمام شدنش تازه میگفتم ای وای یادم نبود! البته یادم بود ولی خودم رو میزدم به کوچه علی چپ و صبحونه رو میخوردم،
هر وقت تشنه میشدم باز خودم رو به کوچه علی چپ میرسوندم و آب رو میخوردم و بعدش وانمود میکردم که یادم نبوده!
ناهار رو بعد از نماز میخوردم تا لااقل یه روزه ی کله گنجیشکی گرفته باشم.یادم میاد اون سالها توی ماه رمضون 15تا روزه ی کله گنجیشکی گرفته بودم که روی هم میشد 7 تا و نصفی روزه!
 با بچه های محله مون مسابقه روزه گرفتن گذاشته بودیم، یکی از بچه ها میگفت:من 22 تا روزه کله گنجیشکی گرفتم: " و من حسرت خوردم که چرا همه ی ماه رو روزه نگرفتم!
اما بزرگتر که شدم همه چیز متفاوت شد:

انروزا ماه رمضون که میشد از دروغ گفتن میترسیدم،آخه میگفتن "خدا سنگت میکنه" اما بزرگتر که شدم دیدم انگار شوخی بود، هرچی دروغ میگم اتفاقی نمی افته ،حالا این روزا دیگه برام فرقی نمیکنه ،اینقدر دروغ میگم که گاهی شیطون "میگه بابا بسه! داری از منم جلو میزنی"،
اونروزا ماه رمضون که میشد همون روزه های دست و پا شکسته رو با شوق تمام میگرفتم ولی امروز به ضرب و زور اون دنیاست و ضرب و زور کفاره و گناه و....
اونروزا ماه رمضون که میشد با خودم عهد میکردم بعد از ماه رمضون هم روزه بگیرم(همون کله گنجیشکی) هرچند اینکار رو نمیکردم ولی امروز لحظه شماری میکنم تا این ماه تموم بشه.
اون روزا یه سحری ساده بود ، یه افطاری ساده تر،اما امروز تا خرخره سحری میخورم و تا مرز انفجار افطار،
قدیما روزه میگرفتیم که  فقرا و فقر رو درک کنم ،امروز روزه میگیرم تا درک کنم چطور میشه شاهانه زندگی کرد!
یک سال گناه میکنم! به امید ماه رمضان،به امید شب قدر ...

خلاصه اینکه پیر شدیم! و  سالها گذشت و امروز حسرت اون روزه های کله گنجیشتی(گله گنجشکی) ،حسرت گشنگی و تشنگی ای که فقط وانمود میکردم ،حسرت قول وقرارهای های بچه گونه ی خودم با خدا توی ماه رمضون!، حسرت همش به دلم مونده. چی میشد دوباره بر میگشتیم به اونروزا!

مخلص کلام :" پیشاپیش یا پساپیش فرارسیدن ماه رمضان ،ماه زولبیا و بامیه ،بیخوابی شبانه، گرسنگی روزانه ، روزشماری ماهانه ، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه بر شما مبارک!"
پی نوشت : هنوز  ماه رمضون نیومده عزادار شدم که از ساعت 5 صبح تا 9 شب باید گشنه بمونم،
همه چیز ماه رمضون یه طرف ،این پیاز داغ حلیم هم یه طرف،خدایا یه کاری  کن این پیاز داغ و سوخته از چرخه زندگی بیرون بره،ای خدا!!!!
اینم شد مسلمونی! اینم شد زندگی!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/5/20 توسط محمد یزدانی
قالب وبلاگ