تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلداده دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.
می اید از دور ,مردی ســــواره
برمــرکب عشق, چون ماهپــــــاره
والشمس رویش, واللیـل مویش
گلها همه مســــــت, از رنگ و بویش
عمامه بر سر, مثل پیمبـــــر (ص)
دربازوانــش نیروی حیــــــــــــــــدر(ع)
ازپای تاسر در شور و شین است
برق نگاهش مثل حســــین(ع) است
می اید از دور خوشــــبو تر از یاس
در چشــــم وابرو مانند عبــــــاس (ع)
القصه این مرد امید دلهاســـــــــت
خوشبو تر از یاس فرزند زهراست(س)