هنوز منتظریم.... گرسنه ایم.... چرا آن مرد غریبه ی دوست داشتنی نمی آید......
امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه یتیمان و فقیران میرفت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونهای دیگر برایشان ترسیم میکرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بیپناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی فراگیرتر میشود، رایحه یتیمنوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمیرسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل میشود.
ناشناسی که به تاریکی شب ها شام یتیمان عرب میبرد، امشب خانه نشین شده و تمامی آنانی که علی دست محبت بر سرشان داشت چشم انتظار اویند....
آنها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگوار مییابند، پی میبرند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آنها اینک واقعا بیپناه و پدرْ از دست داده شدهاند.
اما واقعا امشب در خانه علی چه میگذرد؟
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من----------------------------چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا
یا علی مدد