یااله العالمین
دلم براش یه ذره شده بود،خیلی وقت بود ازش خبرنداشتم،مدتی بود پیامهاموجواب نمیداد،تک میزدم بازجواب تک منونمیداد،باخودم گفتم:بیخیال!یه طرفه که نمیشه،چراهمش من؟!سبک که نیستم!حداقل یه تک میزد دلم خوش بود.!اما خدائی دوسش داشتم نمیتونستم بی تفاوتیهاش رو برا خودم ملاک قراربدم واسه قطع رابطه م.هرچند گاهی بابعضی حرفاش رنجونده بودم امامیزاشتم به حساب بزرگتریش واینکه قصدش تنها راهنمائی بوده و...،ازدوستان شنیده بودم که گفته میخام مدتی تنها باشم...،کارشناسی ارشد قبول شده بودورفته بود یه شهردیگه.،دلم تاب نیوورد،خواستم براش پیام بدم،که خیلی جالب خودش برام پیام داد،(البته بعد فهمیدم که خودش پیام نداده،توی بیمارستان بوده ویکی ازاقوامشون برا دوستاش که شماره شون تو ی گوشیش بوده پیام داده..)وقتی دیدم از طرف اون هستش خوشحال شدم،اما متن پیام زیاد خوشحالم نکرد!بعده چند ماه درخواست دعا برای شفای یه مریض داشت....دوروزبعده اون پیام، کاراموانجام دادم وگفتم فایده نداره من که طاقت ندارم باید برم ببینمش...،آماده شده بودم که دوستم برام پیام داد:
به مناسبت درگذشت....!اشک امونم نمیداد!چرا؟.......وچقدرفرصتها کوتاهند!...بعده مدتی فهمیدم:ماههابوده که بابیماری دست وپنجه نرم میکرده اما خیلی ازبچه ها نمیدونستن،...آخرین باری که توی اداره...دیدمش گفت:حلال کنید شاید دیگه نیومدم!سربه سرش گذاشتم وگفتم:بروبابا هزاردفعه تاحالااینوگفتی!گفت:اینبارراست میگم،خسته شدم،میخام برم دنبال زندگیم!...دیگه نمیبینمش،دیگه صداشو نمیشنوم،اوبرای همیشه رفت،اما یادو خاطره ش تاابد توی ذهنم خواهد ماند...روحش شاد.
پ.ن:/مدتی توی یه موسسه فرهنگی فعالیت میکردم وایشون مسئول اون موسسه بودن.../ازاینکه خاطرشمارو مکدرکردم عذرمیخام،این یک تلنگربودبرااینکه قدرهمدیگه روبدونیم!همین.وناگهان چه زود دیرمیشود!