درددارد ومینالد..
حرف داردوقرارنمیگیرد..
سرش راروی شانه های صبورم میگذاردومیگرید..
دلم رامیگویم..
غمین وخسته است ازآرزوهای طلب کرده وبه اجابت نرسیده اش..
میگفت:کاش میفهمیدم گذشت زمان را آنسان که دلخوش کرده بودم به شیرینی آرزوهائی که بال پروازم نبودند..
گفتمش:
ناامیدمباش ای دل! که شب آرزوهامی آید،خودت رابسپاربه رحمت بی منتهای خدا..
بگذاردستت رابگیرد..
یادت هست ارزوهای قشنگت راکه هنوزهم اجابتشان زیباست،بازهم بخواه،بسوزکه درسوختن تو امیدهای من به اجابت میرسد..
آرزونوشت:
ودراین شب عزیزشب لیله الرغائب آرزومند آرزوهای قشنگتان هستم..
به امید اجابتش
پ.نوشت:شمامیتونید ازآرزوهاتون بگید،خصوصیهاش رو هم یواشکی ...،ای بابا!بچه که زدن نداره!نگفتم که به من بگید که، گفتم به خدابگید..
یاعلی.
نوشته شده در تاریخ
چهارشنبه 90/3/18 توسط صاحبدل