بسم رب المهدی(عج)
امشب سر مهربان نخلى خم شد در کیسه نان بجاى خرماغم شد
درکنج خرابه ها زنى شیون کرد همبازى کودکان کوفه کم شد
سلام به فرزند کعبه که در محراب عبودیت از فرط عدالت به شهادت رسید
سلام به نخسین کسیکه به آیین محمد (ص) گروید ودر راه محبوب دوعالم باتمام وجودایستادگی کرد
سلام به برادر ومونس یار و یاور ،وکیل و وصی حضرت محمد (ص)
سلام به مهربانترین پدر عالم
سلام به ایثار و از جان گذشتگی او
امشب شب قدر است شب نازل شدن قرآن مجید است وشب با زگشت به خویشتن خویش است
نیایش در این شب ازهز ار ماه بر تر است . جان من خود بیندیش
امشب شب قدر است و من قدری ندارم بحر دل آلوده ی خود بیقرارم
امشب شب قدر است و یک دنیا فقیرم بیمارم و محتاج و در غفلت اسیرم
من آمدم با کوله بار ، بار زشتم تا رنگ زهرائی بگیرد سرنوشتم
ای کاش میمردم شب قدرت نبینم من باعث درد نگاری مهجبینم
چون نامه اعمال من بیند سحر گاه بر حالت آلوده من میکشد آه
امشب بیا و کار دل را چاره بنما مکتوب اعمال بدم را پاره بنما
رزق من امشب بهتر از صد سال گردد گر یوسف زهرا ز من خوشحال گردد
گر او بخواهد بنده تو میشوم من گر او نخواهد راه غفلت میروم من
امشب بیا و آرزویم را روا کن او را به یاد ما ، تو مشغول دعا کن
با کوهی از حاجت به در گاهت نشستم در لیلة القدر علی دل بر تو بستم
الهی به حق علی
اگر دلتان شکست و یادتان بود دعایی هم به حال من مسکین کنید.
سلام خدا، از احوال ما که بپرسی، طبق معمول میگم: خوبم، خدا را شکر.
منظورم از خدا دقیقاً تویی، همون کسی که ما را خلق کرده. شاید بعضی وقت ها فراموشت می کنم یا در ذهنم کسی دیگر را به جای تو می نشانم، اما دست آخر می دونم که تو یکی هستی و دقیقاً همونی هستی که وقتی دل مون می گیره، هوامون را خوب دارد.
خدایا
تو همونی که ماه رمضان المبارک رو برا من خطاکار گذاشتی ،چون میدونستی یه کوله بار پر از گناه دارم ،دست و پای شیاطین رو بستی تا بتونم این بار رو از دوشم بردارم.
خدایا
می دانم که ما را به حال خودمان گذاشته ای که خودمون راه رو پیدا کنیم.، اما اگه کمکی کنی -آن هم یواشکی- به هیچ جای دنیا بر نمی خوره. من قول می دم(می دانم که خیلی زیر قولم زده ام تا حالا) اما این بار مردانه قول می دم. کمکم کن
خدایا
زیاد حرف زدم. راستش اگر می-شد بیش تر هم حرف داشتم. ولی این یک دعا را هم بشنو و برو سراغ دیگر بنده ها:
یاد و ذکر خودت را از ما نگیر. می بینی که الان هیچ چیز نداریم، ولی وقتی یاد تو هست راضی می شویم.
خودت را از ما نگیر.
چه دارند آنانکه تو را ندارند و چه ندارند آنان که تو را دارند..
یا علی
با سلام
یادش بخیر
حدود 3 سال پیش چندتا جوون دور هم جمع شدیم تا یه کار فرهنگی بکنیم،کاری به بزرگی تمام کارای فرهنگی (از نظرخودمون)
هنوز یادم نمیره که تو سرمای زمستون من ومالک با یه موتورسیکلت یه دور کامل تمام ارگانها رو زدیم>
از شورا گرفته تا فرمانداری وبخشداری، اداره ارشاد تا آموزش و پرورش و....
خلاصه بعد ازکلی دویدن این طرف واونطرف و سنگ اندازی بخشهای مختلف تونستیم از حق امتیاز یه روزنامه استفاده کنیم که در ازای دریافت یه مبلغی به ما اجازه چاپ میداد.
پبا هزار امید وآرزو کارمیکردیم. تو فکرمون بود که یه روزنامه راه بندازیم که به تمام ایران بفرستیم(زهی خیال باطل) به خودمون خیلی امیدوار بودیم. کار طراحی که با صادق بود آنقدر خوب بود که هرکی میدید فکر میکرد تیتر بندی و صفحه بندی و طراحی کاره یه آدمیه که تمام عمرش روزنامه چی بوده. مطالبش هم انصافا با اون بیسوادی ما خیلی خوب بود. پای خودمون هرکدوم 200 یا 300 تموم میشد ،ما همه شو مجانی میدادیم. بعدش که دیگه خواستیم بفروشیم به قیمت 50 تومن میدادیم.
5 شماره بیشتر چاپ نشد(ودلایل چاپ نشدنش که بماند....) اما خیلیا منتظر بودن که شماره ی بعدش بیاد و آخرین شماره همان و چاپ مجدد همان......
از شورای وقت براتون بگم که زیر مطالب خط میکشیدند و میخاستن مارو بازخواست کنن.یا از منتقدین خوبمون بگم که داشتن فعال میشدن،اما نشون دادیم که میتونیم.ولی بهتره بگم نگذاشتن.
این پروژه هم مثه تمام پروژه های دیگه تو شهرمون به دیوار سردمداران متهجر رسید ورویارو با مغزهای پوسیده شد.
اما موثرترین عامل انحلال اون نشریه کم همتی خودمون بود!!!
حالا اینا رو گفتم تا درمورد یه جریده ای صحبت کنم که به تازگی منتشر شد و سردمدارانش فکرهای بزرگی رو در سر دارن.آینده نشان خواهد داد آیا این راه هم به نا کجاآباد میرسد یا نه؟
نام این گاهنامه (البته فعلا ) سفیر شهره و نشریه ای مذهبی ، علمی ،فرهنگی ،خبری و...(معلوم نیست شاید فردا آب حوضم بکشن) که زیر نظر کانون شهید بهشتی زازران با مجوز از اداره تبلیغات اسلامی شهرستان فلاورجان هستش.
تهیه کننده هم سنگ صبور!!! هستن.
حالا معلوم نیست این سنگ صبور کیه؟ آیا یه نماده ؟ آیا یه فرهنگه ؟ آیا.....
بهرحال نسخه تصویری این نشریه رو در ادامه مطلبم میگذارم،میتونید ذخیره کنید و مطالعه بفرمایید.
حالا این همه حرف رو زدم که ازخودمون تعریف کنم؟ نه ، میخوام یه نقدی هرچند کوچک در رابطه با این نشریه داشته باشم.
قبل از همه از دست اندرکاران این نشریه کمال تشکر و قدردانی رو میکنم،کار بزرگی رو انجام دادن اجر مادی شاید نداشته باشه اما معنوی داره.ان شاالله مورد قبول حضرت حق باشه
اما بریم سر اصل مطلب:
جناب سنگ صبور: راه انداختن یه نشریه کار ساده ای نیست.نوشتن از هر کاری سخت تره و ارزش قلم رو همه میدونیم،خدا همه به قلم قسم خورده، پس باید حواسمون جمع باشه چی مینویسیم و چه چیزی تحویل مردم میدیم.
وقتی نشریه رو باز میکنی میفهمی که دست اندرکاران این برنامه علاقه ی زیادی به محبوب دلها حضرت بقیه الله دارن (از شعرها و مطالب) اما یادتون باشه که قراره از همه چیز بگید.اگه قراره درباره امام زمان (ع) بنویسید خوب نشریه مذهبی راه میانداختید (منظورم این نیست که ازش ننویسید اما نه افراط نه تفریط)
تمام مطالب دیگه در حاشیه قرار گرفتن. مصاحبه ای هم با آقای شاهنظری کردن که به خاطر کمبود فضا خیلی دچار نقص شده و ممکنه خود آقا امید دوست خوبم،وقتی این مطلبو خونده شکه شده باشه و از اینکه تو این نشریه مصاحبه کرده پشیمون شده(گفتم "ممکنه" فردا اگه امید گفت من خوشحالم نیاین بگید که من دروغ میگم )تو نشریه ای که محدودیت فضاهست باید ازتمام فضای موجود به نحو احسن استفاده کرد.
جناب سنگ صبور: به قول شاعر که میگن : "کم گوی و گزیده گوی چون در" شما هم سعی کنید تو نشریه ای که همشهریامون روش حساب باز میکنن،نشریه ای که فقط مربوط به شما نمیشه ،(هر جاکه بخوان بخونن میگن مال زازرونه ،اصلا نمیگن مال کانون شهید بهشتیه) چیزایی بنویسی که همه پسند باشه و از زیاده گویی و حرف های بی مایه بپرهیزید.
اما مهمتر از همه اینه که این یک پیش شماره بود.توی شهرمون آدمای زیادی هستن که میتونن در ارتقا وبهبود کیفیت وکمیت این نشریه کمکتون کنن.حتما از کمکشون استفاده کنین .
من منتظر شماره های بعدی شما هستم
پاینده باشید و مستدام...
محمد یزدانی تابستان 1388
کلبه دل گر چه میسوزد ولی...........نا امید از یاری دلبر مشو
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود. متاَسفانه بدترین اتفاق مممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد.فریاد زد: "خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"
صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته " از نجات دهندگانش پرسید: "شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟"
آنها جواب دادند: " ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم."
وقتی اوضاع خراب می شود" نا امید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم " چون حتی در میان درد و رنج " دست خدا در کار زندگی مان است. پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد " ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.