يک نفر دلش شکسته بود
توي ايستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولي دعاي او
دير کرده بود
او خبر نداشت که دعاي کوچکش
توي چهار راه آسمان
پشت يک چراغ قرمز شلوغ گير کرده بود
*
او نشست و باز هم نشستروزها يکي يکياز کنار او گذشت
*روي هيچ چيز و هيچ جااز دعاي او اثر نبودهيچ کساز مسير رفت و آمد دعاي اوبا خبر نبود
*با خودش فکر کردپس دعاي من کجاست؟او چرا نمي رسد؟شايد اين دعاراه را اشتباه رفته است!پس بلند شدرفت تا به آن دعاراه را نشان دهدرفت تا که پيش از آمدن براي اودست دوستي تکان دهدرفتپس چراغ چهار راه آسمان سبز شدرفت و با صداي رفتنشکوچه هاي خاکي زمينجاده هاي کهکشانسبز شد
*او از اين طرف، دعا از آن طرفدر ميان راهباهم آن دو رو به رو شدنددست توي دست هم گذاشتنداز صميم قلب گرم گفت و گو شدندواي که چقدر حرف داشتند
*برفها،کم کم آب مي شودشب،ذره ذره آفتاب مي شودو دعاي هر کسيرفته رفته توي راهمستجاب مي شود