مادرش زولبيا دوست داشت و پدرش باميه.نيم کيلو باميه خريد و نيم کيلو زولبيا و رفت خانه.کليد انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه.وسايل سفره افطار را آماده کرد. همه چيز را سر جايش گذاشت.زولبيا، باميه، پنير، نان، سبزي و گردو. نشست سر سفره.دو قاب عکس را آورد. يکي کنار زولبيا و ديگري کنار باميه.
بچا مدير صب تالا پيداش نيس
يقين دمبال کارا افطاريس؟!
من موندم نه من موندما
چرا هي ميري تو حاشيه (با شخص مدير بودم!!)
بابا اخه فيلم در مسير زاينده رود با اون لهجه هاي ضايع که اصلا معلوم نيست مال کدوم شهره چه ربطي به افطاري داره!!؟/
به قول ابجي يه نفر تو اين فيلم خوب اصفهاني حرف ميزد
اونام کا زدن کشتن!!
مسوووووووووووووووووووووووووديييييييييييييييييييييي!!!!!
جوون مرگ شد بيچاره !!؟؟
بچا وحيد شمسايي رو ديديد !!؟
اوي ممد پ چرا به بچه عامو من توهين ميکني؟؟؟؟؟؟
منظورم پي نوشت بودا!!!!!!!
نشون به اون نشون که جمعه بود ساعت 8 صبح
ولي خداييش ابروي هرچي اصفهاني با اين لهجه شون بردن مخصوصا اين صحبي(زن فرهادي!)
با اين بهنوش طباظبايي اه
يکي هم که قشنگ حرف ميزد(مهدي باقربيگي)زدن همون اول فيلم کشتنش!اخه خداروخوش مياد؟جوون مردم بيچاره !!
پچه همچين ميكونيد گشنا.
آقاي م.شيخي واقعا قشنگ مينويسي. رودا من يكي كه تودار شد از بس خنديدم.
سلام
اولين فيلمي که از "ب" بسم الله تا "ن" والضالين اش رو نگاه ميکنند (اينو خوب اومدين چون من خودم جز اين دسته ام!)
اما من بخاطر صداي احسان خواجه اميري ميبينم نه زازرون!
بابا بزارين مردم دلشون خوش باشه
شماا هم گير ميدين ها!