مادرش زولبيا دوست داشت و پدرش باميه.نيم کيلو باميه خريد و نيم کيلو زولبيا و رفت خانه.کليد انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه.وسايل سفره افطار را آماده کرد. همه چيز را سر جايش گذاشت.زولبيا، باميه، پنير، نان، سبزي و گردو. نشست سر سفره.دو قاب عکس را آورد. يکي کنار زولبيا و ديگري کنار باميه.