• وبلاگ : زازران
  • يادداشت : به همين راحتي...!
  • نظرات : 16 خصوصي ، 56 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4      >
     

    سلام
    عوضش کردم يه سر بيا.
    لينکتم تغيير بده.







    سلام
    ببخشيد کامنت گذاشته بوديد و من امشب ديدم
    چون کامنت رو توي پست هاي قبلي گذاشته بوديد
    خوشحالم کرديد
    + يکي بودم دوتا شديم...... 
    افطاري چي شد پس مرديم از گشنه گي!!
    + ابجي 


    سلام

    نميخواين اپ کنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    اين شکلکاي جديد چقد بامزه اند!

    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 
    + ما هم پيکان داريم 



    + کلاغ 

    پيش از اينها فكر مي كردم خدا
    خانه اي دارد كنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها
    خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج وبلور
    بر سر تختي نشسته با غرور

    ماه برق كوچكي از تاج او
    هر ستاره، پولكي از تاج او

    اطلس پيراهن او، آسمان
    نقش روي دامن او، كهكشان

    رعد وبرق شب، طنين خنده اش
    سيل وطوفان، نعره توفنده اش

    دكمه ي پيراهن او، آفتا ب
    برق تيغ خنجر او ماهتاب

    هيچ كس از جاي او آگاه نيست
    هيچ كس را در حضورش راه نيست

    پيش از اينها خاطرم دلگير بود
    از خدا در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بي رحم بود و خشمگين
    خانه اش در آسمان،دور از زمين

    بود، اما در ميان ما نبود
    مهربان وساده و زيبا نبود

    در دل او دوستي جايي نداشت
    مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هر چه مي پرسيدم، ازخود، ازخدا
    از زمين، از آسمان، از ابرها

    زود مي گفتند : اين كار خداست
    پرس وجو از كار او كاري خداست

    هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
    آب اگر خوردي، عذابش آتش است

    + خليل جوادي 
    يه شب که من حسابي خسته بودم

    همين جــوري چشامو بستـه بـودم

    سياهي چشــام يه لحظه سُـر خـورد

    يــه دفعـه مثل مرده ها خوابم برد

    تــو خواب ديدم محشر کــبري شده

    محکـمــة الهــــي بــر پــــا شـــده

    خـــدا نشستـه، مــردم از مــرد و زن

    رديف رديف مقــابلش واستــــادن

    چرتکه گذاشتــه و حساب مي کنـه

    به بنده هاش عتاب خطاب مي کنـه

    ميگه چـرا اين همــه لج مي کنيـد

    راهتــونو بـي خـودي کج مـي کنيـد

    آيــــه فرستـادم کــه آدم بشيـــد

    بــا دلخوشـي کنــار هـم جـم بشيد

    دلاي غــم گرفتــه رو شــ­­ــاد کنيــد

    بـا فکــرتـون دنيــــا رو آبــاد کنيـد

    عقــل دادم بـريـــد تــدبـّر کـنيــد

    نـه اينکه جاي عقلو کــاه پر کنيـد

    مــن بهتون چقد مـــاشالاّ گفتــم

    نيـــــــافريـده بــاريکــلاّ گفتـــم

    من که هـواتونو هميشـه داشتـــم

    حتي يه لحظــه گشنه تون نذاشتـم

    امــــا شمـا بازي نکــرده باختيـــد

    نشـستيـد و خــــداي جعلي ساختيـد

    هـر کـدوم از شما خودش خدا شـــد

    از مــــا و آيــه هاي مـا جـدا شــــد

    يه جو زمين و اين همه شلوغـــي؟

    اين همه ديــن و مذهب دروغـــي؟

    حقيقتـاً شماهـــا خيـلي پستـيـن

    خــر نبـاشيـن گـــاوو نمـي پرستين

    از تـوي جـم يکــي بـُلن شد ايستاد

    بُـلن بـُلن هــي صلـــــوات فرستـاد

    از اون قيافه هــاي حق به جانب

    هم از خودي شاکي هم از عجانب

    *از اون قيافه هــاي پـشـم و پـيـلـي

    *از اون اعُجـوبـه هـاي چـرب و چـيـلي

    گف چــرا هيشکي روسري سرش نيست

    پس چـرا هيشکي پيش همسرش نيست

    چــرا زنـا ايـــن جـــوري بد لبــاسن

    مــرداي غيـــــرتــي کجــا پلاسـن؟

    خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن

    اينجا کـــه فرقي نـدارن مــــرد و زن

    يــارو کِنِف شــد ولــي از رو نــرفت

    حرف خـدا از گـوش اون تو نـرفـت

    چشاش مـي چرخه نمي دونم چشــه

    آهان مي خواد يواشکي جيم بشــه

    ديد يـــه کمي سرش شلوغـــه خـدا

    يواش يواش شـد از جماعت جـــدا

    بــا شکمـي شبيـــه بشکــة نفت

    يهو سرش رو پايين انـداخت و رفت

    قــراولا چـــن تــا بهش ايس دادن

    يــارو وا نستاد تـا جلوش واستـادن

    فوري در آورد واسه شون چک کشيد

    گف ببريد وصول کنيـد خوش بشيـد

    دلــــم بـــــراي حــوريـا لـک زده

    ديـر بــرســم يکــي ديگـه تـک زده

    اگــــر نرم حوريــــه دلگير ميشــــه

    تو رو خــــدا بذار برم دير ميشـــــه

    قراول حضــرت حــق دمش گــــرم

    بـا رشـــوه ي خيلي کلـون نشد نـرم

    گـــوشاي يــارو رو گرف تو دستـش

    کشون کشون برد و يه جايـي بستش

    رشوه ي حاجــي رو ضميمــه کــردن

    تـوي جهنـم اونــو بيمــه کـــردن

    حاجيــه داش بـُلن بُـلن غر مـــي زد

    داش روي اعصـابـــــا تلنگر مــــي زد

    خدا بهش گف ديگه بس کن حاجـي

    يه خورده هم حبس نفس کــن حـاجـي

    ايـن همــــه آدم رو معــطّل نکـن

    بگيـر بشين اين قــــده کل کل نکــن

    يـــه عا لمه نامــه داريـم نخــونده

    تـــــازه ، هنوز کُرات ديگــــه مـونده

    نامــه ي تـو پر از کـــاراي زشتـــــه

    کي به تو گفتـه جات توي بهشتــــه ؟

    بهش جـــــاي آدمــاي بـاحالـــــه

    ولت کنـــــم بري بهش ؟ محالـــــه

    يادتــــه کـه چقد ريا مي کـــــردي

    بنده هــاي مـــــارو سيـا مـــي کردي

    تا يـــه نفر دور و بــرت مـي ديــــدي

    چقد ولا الضّــــا لّينـو مـي کشيـــدي

    اين همه که روضه و نوحــه خونـدي

    يه لقمه نون دست کسي رسـونـــدي؟

    خيال مي کردي ما حواسمــون نيس

    نظم نظام هستي کشکـي کشکي س؟

    هر کـــــاري کـردي بچــه هـا نوشتن

    مي خواي برو خـودت ببين تـــو زونکن

    خلاصـــه ، وقتي يـارو فهميد اينـــه

    بـــــازم دُرُس نمـي تونس بشينــــه

    کاسه ي صبرش يه دفـه سر مي رف

    تـــا فرصـتي گير مي آورد در مي رف

    قيـامتـه اينجـــا عجـب جـــــاييــه

    جــون شمــــا خيلـي تمـاشـــاييــه

    از يــــه طرف کلــي کشيش آوردن

    کشون کشون همـه رو پيش آوردن


    + خليل جوادي 
    گفتـم اينـــــارو کـــــه قطار کردن

    بيچـــــاره ها مگـــه چيکار کــردن؟

    مأ موره گف ميگم بهت مــن الان

    مفسد في الارض کــه ميگن همين هان

    گفت: اينـــــا بهش فروشي کـردن

    بـــي پـدرا خــــــدارو جوشي کــردن

    بنـــــام دين حسابي خــوردن اينها

    کـــفر خـــــــدارو در آوردن اينهــــا

    بد جــوري ژاندارکو اينـــا چزونـدن

    زنــده تـوي آتيش اونـــو سوزوندن

    روي زمين خـــدايي پيشــه کــردن

    خون گاليلـــه رو تو شيشــه کــردن

    اگــــه بهش بگي کُلاتــو صاف کن

    بهت ميگـــه بشين و اعتـراف کــن

    هميشـــه در حــال نظاره بــــودن

    شما بگـــــو اينا چي کــــاره بـودن؟

    خيام اومد يه بطري ام تــو دستش

    رفت و يه گوشــه يي گرف نشستش

    حــــاجي بُـلن شد با صـداي محکم

    گف : ايـن آقـــا بـايد بــره جهنـــم

    خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن

    بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن

    بگــــو چرا بـــه خون اين هلاکـــي

    اين کـــه نه مدعي داره نـــه شاکـي

    نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هياهـو

    نــــه عربده کشيده و نـــه چاقــــو

    نـــه مال اين نــــه مال اونـو برده

    فقط عـــرق خــــريده رفتـــه خورده

    آدم خوبيـه هـــــــواشو داشتــــم

    اينجا خــــودم براش شراب گذاشتـم

    يهــــو شنيــــدم ايس خبردار دادن

    نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن

    حضرت اسرافيل از اونــــور اومد

    رف روي چـــار پايــه و چــن تا صـــور زد

    ديــــدم دارن تخت روون ميــــارن

    فرشتـــه هــــا رو دوششــون ميـــارن

    مونده بودم کــه اين کيـــه خدايا

    تـــو محشـر اين کــارا چيـــــه خدايـــا

    فِک مي کنيد داخل اون تخ کي بود

    الان ميگم ،يـه لحظه ، اسمش چي بـود؟

    اون که تو دنيا مثل توپ صدا کـرد

    همون کــــه اين لامپــارو اختـرا کــــرد

    همونکه کاراش عالي بود اون ديگه

    بگيد بــابــا ، تومــــاس اديسون ديگـه

    خــدا بهش گف ديگـــه پايين نيـا

    يـــــه راس بـــــرو بهش پيش انبيـــا

    وقت و تلف نکن تــوماس زود برو

    بــه هـر وسيلــه اي اگـــــر بود بــــرو

    از روي پل نري يـــه وخ مـي افتــي

    مـيگــم هــــوايي ببرنـــد و مفتـــــي

    باز حاجــي ساکت نتونس بشينـــه

    گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اينـــه؟

    توماس اديسون کــه مسلمون نبود

    ايـن بـابـا اهل ديــن و ايمــــون نبــود

    نــه روضه رفته بود نــه پـاي منبر

    نــه شمـر مي دونس چيـه نــــه خـنجــر

    يــه رکعت ام نماز شب نخــونـده

    با سيم ميماش شب رو به صُب رسونده

    حرفــاي يارو کــه بـــه اينجا رسيد

    خـــدا يه آهـــي از تــــــه دل کشيـــد

    حضرت حق خــودش رو جابجا کرد

    يــــــه کم به اين حاجي نيگا نيگا کـرد

    از اون نگـاههـاي عـاقل انـدر ـــــ

    [ سفيه ] شــــــو بـايد بيــارم ايـن ور

    با اينکه خيلي خيلي خستـه هم بود

    خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود

    شمـــا عجب کلّـــه خرايي هستيد

    بـــابــا عجب جـــــونـورايـي هستيـــد

    شمر اگه بود آدولف هيتلــرم بود

    خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بـود

    حيفه کــــه آدم خودشو پير کنــه

    و ســـوزنش فقط يــــه جـــا گير کنــه

    ميگيـد تومـاس من مسلمـون نبـود

    اهل نمــاز و ديـن و ايمــــون نبــــود

    اولاً از کجا ميگيــد ايـن حرفــــو ؟

    در بيــــاريد کـلّــة زيــــر بـــرفـــو

    اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختـه

    دليلشـم اين چيزايــي کــــه ساختـــه

    درسـتـــه گفتـه ام عبـادت کنيــد

    نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنيـد؟

    تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده

    دنيـــارو هم کلـّـــي قشنگ کــــــرده

    من يـــه چراغ کــه بيشتـر نداشتـم

    اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم

    توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد

    نميدونيد چقــــد کمک به مــن کـرد

    تو دنيـا هيچـکي بـي چـراغ نبوده

    يا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبــوده

    خــدا بـراي حاجـــــي آتش افــروخت

    دروغ چرا يـــه کم براش دلــم سوخت

    طفلي تــو باورش چــــه قصرا ساخته

    اما بـــه اينجا کـــــه رسيده باختــــه

    يکي مياد يــــه هاله ايي بــاهاشـــه

    چقـــد بهش ميـــاد فرشتـــه باشـــه

    اومد رسيد و دست گذاش رو دوشــم

    دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشـــم

    گف:تو کــه کلّه ات پرِ قورمـه سبزيست

    وقتي نمــي فهمي، بپرســي بــد نيست

    اونکـــه نشستـه يک مقــام والاست

    متــرجمـــه ، رفيق حق تعالـــي ست

    خـودِ خــــدا نيست ، نمـاينده شـــــه

    مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه

    خــــداي لم يلد کــــه ديدنــي نيس

    صــــداش با اين گوشـا شنيدني نيس

    شمــــا زمينيـــا همــش همينيـــد

    اونــــورِ ميـــزي رو خـــــدا مـي بينيـد

    همينجوري مي خواس بلن شه نم نم

    گف : کـــه پاشو، بـايد بــري جهنــــم

    وقتـي ديـدم منم گــــرفتار شــــدم

    داد کشيــدم يــــه دفعـه بيدار شدم
    + فال امروز 
    مي توانيد به افرادي كه مشكل دارند به هر روشي كمك كنيد .البته تا زماني كه پول قرض ندهيد . اين كمك ايرادي ندارد اما اگر اين كار را بكنيد خودتان دچار مشكل مي شويد و مطمئن باشيد ديگر آن پول را به دست نمي آوريد . امروز بسيار احساساتي هستيد و همسرتان متوجه آن مي شود.
       1   2   3   4      >