هرچی نشون دادن که لیاقت اومدن نداری خودم رو زدم به کوچه علی چپ وگفتم نه! باید برم! ولی آخرش به زور از رفتنم جلوگیری کردن،اسمش رو هم میزارم "قسمت" اما نمیگم که لیاقت نداشتم تا لااقل از بودنم نا امید نشم!
خلاصه هم سفری ما رفت،بگذریم...
امشب شب قدره،شبی که باید قدرش رو بدونیم،خیلی ها بودند که سال گذشته بودند ولی امسال نیستند تا شب قدر رو درک کنند، از خدا ممنون باشیم که هستیم تا یه بار دیگه شب قدر رو درک کنیم،
آدمیزاد به آهی بنده ، قدر این شبا رو بدونیم
ما رو هم دعا کنید
دیدم از خونه شون باهام تماس گرفته بود،میدونستم چیکار داره،
با موبایلش تماس گرفتم.
گفت من دیگه دارم میرم؟زنگ زدم واسه آخرین بار خداحافظی کنم! حلال کن!
بغضی گلوم رو گرفت، دیگه تموم شد،
ادامه مطلب...
پیش نوشت:
دوستان سلام.طاعاتتون قبول.
امروزتولد یک سالگی نویسندگیه صاحبدله!(خوب به ماچه مربوط!؟)،خوب نه یعنی همینطوری گفتم ازتقویم تاریخ وبلاگ!عقب نمونید!!
یک سال پرازخاطرات شیرین ،ومقداری هم ازباب خاصیت ،تلخ وترش وشوروتند!.
جاداره همینجاتشکرکنم ازآقای یزدانی مدیرمحترم وب که لطف کردن واین یک سال ماروتحمل کردن!
البته حرص دادن وضدحال زدن وسازمخالف زدنشون کلا قابل تقدیره!
یکیش که خیلی مشهود بود اگه یادتون باشه همون آپی بود که درمورد آهنگ وب بود ،تا ماگفتیم برامون خاطره انگیزه سه سوته حذفش کردند!
اینومیگن انرژی مثبت دادن به نویسندگان!(چه میشه کرد ازادمای اکتیو غیرازاین نمیشه انتظارداشت!)
تلنگرنوشت!!!!
خوب جناب صاحبدل چقدرتونستی توی این مدت به وظیفه ت خوب عمل کنی؟
چقدروجودت موثرومفیدبود؟
چقدرتونستی مخاطبت روراضی کنی؟
وای به حالت اگه بخای بری وهمه ازرفتنت خوشحال بشن!!!
وای به حالت اگه فقط اینجا به خاطرعلایق وخواسته های خودت آپ کرده باشی!!!
وای به حالت آبجی اگه تامن دارم میرم کادوی روزنویسنده +تولده منوبهم ندی!(این یه تهدید جدی بود!)
بگذریم...
اصل نوشت
تازگیا دقت کردین چقدرمردم راحت طلب شدند؟!
ازخیابون رد میشدم دیدم چقدردررستوران وحلیم فروشی شلوغه!
جالبه حالادیگه همه راحت میرن غذاشونا ازبیرون تهیه میکنند.هم مناسب تره هم بی
درده سرتروبه قول بچه ها خوشمزه تر!!
چه غذاهای آماده وکاذب فست فود وچه غذاهای معمولی و.....
تا چند سال پیش هم همین کیک معمولی (کماج معروف خودمون)روهم توی خونه درست میکردن.
قدیما زیر آتیش (خل)به قوب معروف ،بعد توی کیک پزو پلوپزو فرخونگی،حالا هم که میدن شیرینی پزیا براشون توی
فردرست درست میکنن وتزئین و...
آره اینا یه طرف قضیه ست.
طرف دیگه ی قضیه اینه که دخترخانوما چه جهازی باخودشون به خونه ی بخت میبرن که خدائیش اغلب اونا برای تماشا
کردنه وهیچ استفاده ای هم ازشون نمیشه...
تا همینجاروفعلا داشته باشین(البته مطمئنم مطلب روگرفتین که چی میخاستم بگم)
این قصه سردرازدارد...
از شروع این فیلم تا پایان این فیلم همه ی زازرونیا توی خونه چشم دوختند به این فیلم ،آخه این فیلم شده اعتبار زازرون!
شاید توی تاریخ زازرون اولین فیلمی که از "ب" بسم الله تا "ن" والضالین اش رو نگاه میکنند ، فیلم "در مسیر زاینده رود" باشه و همه امیدشون به اون دوتا خط آخره فیلم که از شورای زازرون! ، از آسیاب طلوع و اهالی محترم زازرون تشکر میکنه و من هم تشکر میکنم از شورا که بالاخره اسمش رو یه جایی دیدیم!
شاید برای اولین بار که تقریبا همه اسم کارگردان یه فیلم رو میدونند و وقتی ازشون سوال میکنی یه بادی توی قبقه میندازند و میگند :"حَسَن فتحی" انگار که 20ساله سر یه سفره غذا میخوردن و رفیق 7دنگشونه،
اما این فیلم از شروعش نشون داد که توی سطح خیلی بالایی هم کار نشده(دمم گرم، فیلم هم تحلیل میکنم) ، مظلوم نشون دادن مسعود و مرگش و مظلومیت مضاعف اون به صورت فوق العاده آبکی و کلیشه ای ،نمونه ای از شروع ضعیف این فیلمه، البته بعضیا میگن جوجه رو باید آخر پاییز شمرد ولی به نظر من سالی که نکوست از بهارش پیداست..
به قول تهیه کننده این فیلم قرار بوده فرهنگ و هنر و تاریخ اصفهان به رخ همه کشیده بشه و به همه معرفی بشه ،اما اولا دست بر قضا چنان بی فرهنگی از شهر ولهجه ی ما و از آدما نشون میده ،که این تخریب روفکر نمیکنم هیچ کار ضد فرهنگی ای هم به این راحتی بتونه انجام بده و ثانیا کمتر کسی هست که از فرهنگ و تاریخ و هنر شهر ما خبر نداره!! پس چرا زحمت بیخود میکشند اینا!!
کاری به لهجه ی بی خود و مصنوعی این فیلم نداریم،میگیم یه سری بازیگر بزرگ!!! از تهران میارن که بلد نیستن صحبت کنند یا زمان کافی نبوده که یاد بگیرن،هرچند تهیه کننده فیلم خودش هم گفته "که از اول هم دیدیم که بد شده ولی ادامه دادیم" ولی بدتر از همه صحبت اصفهانیا رو دیدید توی فیلم، هم دیگه رو چه جوری صدا میکنند: مسعودی ،فرهادی.. من تا یادم میاد همیشه اصفهانیا همدیگه رو با لفظ دادا صدا میزنند نه مثل این فیلم با الفاظ سبک ، و آیا این توهین به شعور اصفهانیا نیست؟؟؟؟؟!!
یکی از بچه ها میگفت که توی این فیلم فلانی(اسمش یادم نیست) مشاور لهجه شون بوده،(البته تقریبا تمام متن تیتراژ پایانی این فیلم رو همه حفظ کردند،هر بار بعد از پایان فیلم تمامش رو دوباره میخونند تا نکنه کلمه ای جا افتاده باشه)با تعجب پرسیدم فلانی کیه؟؟، براحتی گفت "نمیدونم ،ته فیلم نوشته بود،اما گندش بزنن با این مشاورش که...."
خلاصه عشق ما فقط این شده که تا این فیلم رو میزاره میگیم اااا همین فیلم که توی زازرون بازی کردند،بعضیا هم میگن فیلم ما!!!! ،خوبه حالا حدود یه ربعش اینجا فیلمبرداری شده وگرنه اگه بیشتر بود دیگه واویلا بود..
در حاشیه: هنوز یادم نمیره که ملت همه با تیپهای خوشکل خوشکل دور و بر گروه فیلمبرداری تاب میخوردن ،چنان هجوم میبردند اونجا که انگار چه خبرس؟ یکی میگفت بعضی ها توی رویاشون میبینند که وقتی پای صحنه رفتند کارگردان یه نقشی بهشون میده و توی فیلم بازی میکنند و گاهی فراتر از اون فکر میکردند که یه بازی خوب انجام میدن و دیگه یه بازیگر میشن! البته خیلیها هم توی این فیلم بازی کردن. ولی بماند بعضیها برای دیدن مهرانه رفته بودند و با دیدن اون چنان تعریفی میکردند که آدم خیال میکرد یه پیغمبری ، چیزی دیدند!!
پی نوشت: یکی از دوستام یه حرفی زد،البته این فقط یه شوخی بود وامیدوارم توهین به کسی قلمداد نشه ، گفت:" از زازرون هم توی این فیلم هرچی آدم شل و کل(منظورش غیر معمول و نامعروف) بود بازی کرد ،منم بهش گفتم : پس چرا من و تو توش بازی نکردیم؟! که البته بماند که بدش اومد...
خلاصه اینکه اینقدر که ما مشتاق دیدن این فیلم هستیم هیچکسی توی ایران مشتاق نیست،نظر شما چیه؟؟؟
این مناظره واقعیست:
زغالی" align="">
*سلام. خسته نباشی.
چوپان: شرمنده نباشی.
*ماشاء الله چقدر گوسفند داری.
چوپان: من و این گوسفندان همگی مال خدا هستیم. بفرما چای.
*چند سالته؟
چوپان: هنوز معلوم نیست؛ بمیرم معلوم می شود.
*اهل کجایی؟
چوپان: من اهل دلم! اهلی این آبادی. شما اهل کجایی جوان؟
*من اهل دودم. بوق ماشین. ترافیک آهن. چی کاره ای، حاج آقا؟
چوپان: من پیامبر گوسفندانم هستم که بهتر از آدمیزاد زبان خدا را می فهمند. 4 تا
هم گاو دارم. چند تایی هم بز. چای را برای شما ریختم. مکه هم نرفتم. فقط یک بار
رفتم کربلا. تا خون خدا سرخ است، پرده خانه خدا سیاه است.
*موبایل داری؟
چوپان: داشتم؛ فروختم.
*چرا؟
چوپان: دوست دارم با کسی که صحبت می کنم، ببینمش.
*یعنی برای این فروختی؟
چوپان: برای اینکه از پشت گوشی موبایل صدای هیچ گوسفندی را نمی توان شنید. هیچ گاوی
موبایل ندارد. تنها جانوری که موبایل دارد انسان است ولی هیچ جانوری هم اندازه
انسان بی خبر از هم نوع خود نیست.
*عجب چای با حالی بود. یک سئوال بپرسم؟
چوپان: نه، سئوال را فقط از خدا بپرس. بنده خدا جوابت را نمی دهد.
منبع : وبلاگ قدیانی