سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران



فرشته ی زمینی
همسرم با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ می شه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
 روزنامه رو به کناری انداختم و به سوی آن ها رفت. تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشم هایش حلقه زده بود. ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط به خاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشک هایش را پاک کرد و گفت : "باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید... آوا مکث کرد، بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم می دی؟ "

دست کوچک دخترم رو که به طرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول می دم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از این جور پول ها نداره. باشه؟
گفت:" نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام."
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج می زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. 
همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. "یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوش خراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود..."
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی
احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت:"بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چه قدر برای من سخت بود."

آوا اشک می ریخت. و شما به من قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت.

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره.

آوا، آرزوی تو برآورده می شه.
 آوا با سر تراشیده شده، صورتی گرد و چشم های درشت زیبائی پیدا کرده بود.

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا به سوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دست
ی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
 خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آن که خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر
شما می ره پسر منه.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته پسرم نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون این که قصدی داشته باشن مسخره ش کنن. آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه. آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو به من درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی.
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستند که آن جور که می خوان زندگی می کنن. آن ها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو به خاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

برای همه ی مریضا دعا کنید...



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88/12/3 توسط دهاتی

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر
است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید
تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و
انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش
خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می
چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در
پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می
کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا
آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از
جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ? عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای
نوک کهنه رشد کند ? سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند.
زمانی که به جای
چنگال های کنده شده ? چنگال های تازه ای در آیند ? آن وقت عقاب شروع به کندن همه
پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ? پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره
نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.




چرا این
دگرگونی ضروری است؟؟؟

بیشتر وقت ها برای بقا ? ما باید فرایند دگرگونی را
آغاز کنیم.

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ? عادتهای کهنه و سنتهای گذشته
رها شویم.

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم ازفرصت
های زمان حال بهره مند گردیم.


نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/30 توسط دهاتی

سلام دوستان

امروز چند تاعکس زیبابراتون میزارم ،امیدوارم خوشتون بیاد

Bia2dg.net

به به،چی میشد ماهم زمستونمون اینطوری بود!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Bia2dg.net

آخی !!نازی جا قحط بوده دیگه!!!خودمونیما چقدرم این خوابه میچسبه ها!!!

Bia2dg.net

واین یکی که خیلی قشنگه تقدیم به.....

بگذریم وعکس بعدی که یه موجود دوست داشتنی ونازه!!!!!!!قضاوت باخانومها...ببینید..

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/30 توسط صاحبدل

http://i14.tinypic.com/29dcx3p.gif

از اونجایی که امروزه عشق و عاشقی مثه نقل و نبات شده ،و هر ننه قمری دم از عشق و عاشقی میزنه(البته توهین به عاشقای واقعی نشه!! ) ، با یه نگاه عشق! پیدا میشه و بعد بمیرم برات ها شروع میشه واین دری وری ها..

البته نمیخام به اونایی که واقعا عاشقن توهین کنم(هرچند عشق و عاشقی این روزا خلاصه شده توی دوستی یه دختر و پسر) اما دیگه مجبورم همه رو از دم تیغ بگذرونیم..
همه چیز از یه دروغ شروع میشه.والنتاین (Valentine)،داستانی ساختگی مربوط به سده‌ی سوم میلادی در روم باستان که 6سال پیش از طرف رسانه‌های غربی مطرح شده و به سرعت در میان همه‌ی ملت‌ها با فرهنگ‌های متفاوت ترویج داده شده و جالب آن که حتی خود غربیها نیز این سؤال براشون پیش اومد که چرا تاحالا به (والنتاین Valentine) اشاره‌ای نشده بود؟ این داستان تخیلی و پوسیده‌ی تاریخی از کجا پیدا شد؟ و چی شد که فرهنگ استثماری یهو اینو پیدا کرد و به یاد بزرگداشتش یه روزی به نام روز عشق ایجاد کردند؟!

خلاصه‌ی اصل داستان تخیلی ازاین قراره که گفتند:در زمان فرمانروایی «کلودیوس دوم» در روم و در سده‌ی سوم میلادی، به نظامی‌گری توجه بسیاری می‌شد و فرمانروا به خاطر استثمار کامل سربازان، از ازدواج آنها ممانعت می‌نمود. اما کشیشی به نام والنتاین به صورت مخفیانه یا آشکار مبادرت به عقد سربازان با دختران مورد نظرشان می‌کرد.

فرمانروا پس از اطلاع از موضوع، یارو رو به زندان می‌فرسته،ولی او در همان زندان عاشق دختر زندانبان میشه!  کشیش زندانی، دختر زندانبان را کجا دیده بود؟ چندبار دیده بود که عاشق هم شده بود؟ و به رغم سنت کشیشان به خودداری از ازدواج، چرا هوای ازدواج به سرش زده بود؟ و ... جزء سؤالات مطرح نشده و بی‌پاسخه.

خلاصه این کشیش عاشق پیشه، به صورت مکرر برای معشوقه‌ی خود کارتی ارسال می‌کرده (حالا از کجا این کارت‌ها را می‌آورده و چگونه ارسال می‌کرده نیز مطرحه) و روی آن کارت‌ها می‌نوشته: «From your Valentine – از طرف والنتاین تو»! و در نهایت نیز فرمانروا این کشیش عاشق پیشه را می‌کشه.
این داستان بی سر و ته عشقی، توسط آمریکایی‌ها از لا به لای ناکجا آباد کتب تاریخی یونانی پیدا می‌شه و روزی به نام روز عشق نامگذاری شده و این فرهنگ مضخرف توی دنیا رواج پیدا میکنه.
ما ایرانی ها که مرغ همسایه برامون غازه،و تاریخ نشون داده که در بی جنبه گی همتایی هم نداریم این روز رو اینقدر مهم میدونیم که حاضر شدیم روز رحلت پیامبر (ص)رو فراموش کنیم و به روز والنتاین بپردازیم..
البته ما ایرانیها روز 29 بهمن رو به نام سپندارمذ گان رو داریم که متعلق به 20 قرن پیش از میلاده نه مثله والنتاین مال 3 قرن بعد از میلاده..

حالا قضاوت با خودتون...

چرا بعضی ها از چیزایی پیروی میکنند که هیچ اطلاعی از پیشینه اون
ندارند؟؟

سعی کنیم با آگاهی کارهامون رو انجام بدیم نه تقلید کورکورانه!!!!!!! حتی نماز خوندنمون،عبادت کردن و....

 

خداوند متعال، آن عاشق و معشوق حقیقی، در خصوص نوع عشق و محبت بندگان
خود می‌فرماید:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً
یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏
(البقره – 165)

بعضى از مردم به جای خدا، همتایانى [برای او] اختیار مى‏کنند و آنان را
مانند دوست داشتن خدا، دوست می‌دارند. ولى آنان که ایمان آورده‏اند شدت محبتشان به
خداوند است [ما بقی محبت‌های آنان در راستای محبت الهی قرار دارد و اگر ببینند کشش
یا جذبه‌ای سبب دوری آنها از محبوب می‌گردد، به آن دل نمی‌بندند]


 وای چندی حرف زدم....



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/11/24 توسط محمد یزدانی

آجرک الله بقیه الله

اعظم الله اجورنا واجورکم

 

 

 *******************************************************

تسلیت بادرحلت پیامبراکرم(ص),وشهادت امام حسن مجتبی(ع)و

شهادت امام رضا(ع)

التماس دعا



نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/23 توسط صاحبدل
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
قالب وبلاگ