زازران

...سنادوست من،گریه نکن،تو اگرپدرت شهید شد،حداقل سرت را با افتخاربالا میگیری ومیگوئی:من فرزند شهیدم،من فرزند یک قهرمانم،پدرم مرد میدان بود،شجاع،دلیر،مومن ومتعهد،خونش ریخت تا اسلام زنده بماند...

نه تنها تو،

که مادرت با افتخارمیگوید:من همسرشهیدم،همسرم مرد خطربود،بی ریا وپاک،مرد خدا،...

اما من چی؟

دائم سرم پائین است!همیشه باید بارحرفها وطعنه های دیگران را بکشیم!:(...

وقتی میگویندپدرت کیست؟پدرت چکاره است؟پدرت...؟شرم دارم که سرم را بالا بگیرم!هم من هم مادرم..

چگونه میشود به بابای معتاد افتخارکرد!درحسرت این کلمه مانده ام :بابای خوبم به تو افتخارمیکنم...!!!نه نه نه!!پدرم جائی برای افتخارمان نگذاشته است!...سنا جان دوست من،گریه نکن:خوش به حالت ،تو که بابا داری،!ومن ننگ نام .....:(((

و

اینها همه باعث افتخارند...

پ.ن:این نامه مریم بود ،همکلاسی سنا،به مناسببت سالگرد شهادت پدرش...



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/7/4 توسط صاحبدل

پ.ن

عشق حقیقی یعنی: حرکت عمودی ازخاک به ملکوت که آن را "سفر دل" می نامند.عشق مجازی

یعنی:حرکت افقی در روی زمین که آن را "سفر گل" مینامند.

برمیگردم....



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/6/23 توسط صاحبدل

روزآخرچقدرعرفانیست¸.•°´¯¤)             چشمهایم عجیب بارانیست¸.•°´¯¤)

عطرجنت تمام شد افسوس                         آخرین لحظه های مهمانیست

بیائیم این لحظات آخررو به مدد لطف یارقدربدونیم باشد که ازمهمانان سربلند وروسپید این ماه باشیم...

باآرزوی قبولی طاعات وعبادات شما،فرارسیدن عید فطربرشمامبارک باد¸.•°´¯¤)

 



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/6/8 توسط صاحبدل

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/53328720934388889319.gif

چقدردلم برای صدادزدنت تنگ شده بود...دروغ چرا!!مدتها بود درحسرت اینگونه فریاد زدنت مانده بودم!مهربانم،چقدردیدی وچشم بستی،امامن دیدم وفریادزدم!شرمنده ام !ببخش مرایاستارالعیوب..گوشی تلفن همراه همه این روزها پراست ازپیامهای التماس دعا!...مارافقط به رسم رفاقت دعاکنید...یاد ماباش که محتاج دعائیم هنوز...و...و...و...الهی تورابه حق خوبان درگاهت:فرج مولامان صاحب العصروالزمان نزدیک بگردان،چشمان ناقابل وگنهکارمان به دیداررویش منوربفرما، امشب فریادهای استغاثه مومنین ومومنات رادریاب وحاجاتشان به درجه اجابت برسان،الهی ازماراضی باش،عاقبتمان ختم به خیرنما،به خودمان وامگذارمان حتی به چشم برهم زدنی،بیماران لباس عافیت بپوشان،...ودریک کلام:اللهم غیرسوءحالنابه حسن حالک...

دست نیــــــــــــــــــــاز

پ.ن

باید ز قلب ظلمت شب کسب نور کرد
وز کسب نور دیده خفاش کور کرد
از بهر درک قدرت پروردگار خویش
باید کتاب وصف على را مرور کرد


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/5/30 توسط صاحبدل

http://www.eteghadat.com/Files/user1/besm/besm_130.gif

دوستان سلام،طاعات وعبادات شما قبول درگاه حضرت حق،این چند وقت هرچه اومدم ازدل نوشته هام بنویسم انگارفقط حرفائی بودن مابین من وخدا!هرکارکردم نتونستم بیارمشون روی صفحه وب،فعلاقابشون گرفتم توی صندوقچه دل!شاید یه روزی عتیقه شدن وارزش پیداکردن،کسی تونست بره سراغشون...،بگذریم،داستان جالبی خوندم که بدندیدم برای تلنگرهم که شده براخودم وشماعنوان کنم،انشاءالله که خداوند اخلاص این گهرگرانبهارو دروجود تک تک مانیزقراربده،اول به خودمون واگذارمون نکنه،دستمونوبگیره تابتونیم مثه عبادالله ش اونی باشیم که دوست داره...

اخلاص شیخ عباس قمی
در یکی از ماه‌های رمضان با چند تن از رفقاء از ایشان (محدث قمی) خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه‌ی جماعت را بر معتقدان و علاقه‌مندان، منت نهد، با اصرار و ابرام این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان‌های آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز می‌افزود هنوز به ده نرسیده بود، که اشخاص زیادی، اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده شد؛ یک روز پس از اتمام نماز ظهر به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند: من امروز نمی‌توانم نماز عصر بخوانم رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند در موقع ملاقات و استفسار از علت ترک نماز جماعت گفتند: حقیقت این است که در رکوعِ رکعت چهارم، متوجه شدم که صدای اقتداکنندگان که پُشت سر من می‌گویند «یا الله یا الله ان الله مع الصابرین» از محلی بسیار دور به گوش می‌رسید، این توجه که مرا به زیادتی جمعیت متوجه کرد، در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه زیاد است، بنابراین من برای امامت، اهلیت ندارم.

فوائد الرضویّه، ج1، مقدمه محمود شهابی.



نوشته شده در تاریخ شنبه 90/5/22 توسط صاحبدل
<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب وبلاگ