سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

http://i14.tinypic.com/29dcx3p.gif

از اونجایی که امروزه عشق و عاشقی مثه نقل و نبات شده ،و هر ننه قمری دم از عشق و عاشقی میزنه(البته توهین به عاشقای واقعی نشه!! ) ، با یه نگاه عشق! پیدا میشه و بعد بمیرم برات ها شروع میشه واین دری وری ها..

البته نمیخام به اونایی که واقعا عاشقن توهین کنم(هرچند عشق و عاشقی این روزا خلاصه شده توی دوستی یه دختر و پسر) اما دیگه مجبورم همه رو از دم تیغ بگذرونیم..
همه چیز از یه دروغ شروع میشه.والنتاین (Valentine)،داستانی ساختگی مربوط به سده‌ی سوم میلادی در روم باستان که 6سال پیش از طرف رسانه‌های غربی مطرح شده و به سرعت در میان همه‌ی ملت‌ها با فرهنگ‌های متفاوت ترویج داده شده و جالب آن که حتی خود غربیها نیز این سؤال براشون پیش اومد که چرا تاحالا به (والنتاین Valentine) اشاره‌ای نشده بود؟ این داستان تخیلی و پوسیده‌ی تاریخی از کجا پیدا شد؟ و چی شد که فرهنگ استثماری یهو اینو پیدا کرد و به یاد بزرگداشتش یه روزی به نام روز عشق ایجاد کردند؟!

خلاصه‌ی اصل داستان تخیلی ازاین قراره که گفتند:در زمان فرمانروایی «کلودیوس دوم» در روم و در سده‌ی سوم میلادی، به نظامی‌گری توجه بسیاری می‌شد و فرمانروا به خاطر استثمار کامل سربازان، از ازدواج آنها ممانعت می‌نمود. اما کشیشی به نام والنتاین به صورت مخفیانه یا آشکار مبادرت به عقد سربازان با دختران مورد نظرشان می‌کرد.

فرمانروا پس از اطلاع از موضوع، یارو رو به زندان می‌فرسته،ولی او در همان زندان عاشق دختر زندانبان میشه!  کشیش زندانی، دختر زندانبان را کجا دیده بود؟ چندبار دیده بود که عاشق هم شده بود؟ و به رغم سنت کشیشان به خودداری از ازدواج، چرا هوای ازدواج به سرش زده بود؟ و ... جزء سؤالات مطرح نشده و بی‌پاسخه.

خلاصه این کشیش عاشق پیشه، به صورت مکرر برای معشوقه‌ی خود کارتی ارسال می‌کرده (حالا از کجا این کارت‌ها را می‌آورده و چگونه ارسال می‌کرده نیز مطرحه) و روی آن کارت‌ها می‌نوشته: «From your Valentine – از طرف والنتاین تو»! و در نهایت نیز فرمانروا این کشیش عاشق پیشه را می‌کشه.
این داستان بی سر و ته عشقی، توسط آمریکایی‌ها از لا به لای ناکجا آباد کتب تاریخی یونانی پیدا می‌شه و روزی به نام روز عشق نامگذاری شده و این فرهنگ مضخرف توی دنیا رواج پیدا میکنه.
ما ایرانی ها که مرغ همسایه برامون غازه،و تاریخ نشون داده که در بی جنبه گی همتایی هم نداریم این روز رو اینقدر مهم میدونیم که حاضر شدیم روز رحلت پیامبر (ص)رو فراموش کنیم و به روز والنتاین بپردازیم..
البته ما ایرانیها روز 29 بهمن رو به نام سپندارمذ گان رو داریم که متعلق به 20 قرن پیش از میلاده نه مثله والنتاین مال 3 قرن بعد از میلاده..

حالا قضاوت با خودتون...

چرا بعضی ها از چیزایی پیروی میکنند که هیچ اطلاعی از پیشینه اون
ندارند؟؟

سعی کنیم با آگاهی کارهامون رو انجام بدیم نه تقلید کورکورانه!!!!!!! حتی نماز خوندنمون،عبادت کردن و....

 

خداوند متعال، آن عاشق و معشوق حقیقی، در خصوص نوع عشق و محبت بندگان
خود می‌فرماید:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً
یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏
(البقره – 165)

بعضى از مردم به جای خدا، همتایانى [برای او] اختیار مى‏کنند و آنان را
مانند دوست داشتن خدا، دوست می‌دارند. ولى آنان که ایمان آورده‏اند شدت محبتشان به
خداوند است [ما بقی محبت‌های آنان در راستای محبت الهی قرار دارد و اگر ببینند کشش
یا جذبه‌ای سبب دوری آنها از محبوب می‌گردد، به آن دل نمی‌بندند]


 وای چندی حرف زدم....



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/11/24 توسط محمد یزدانی
سفر به مسجد مقدس جمکران
همین که اتوبوس ایستاد به سرعت از اتوبوس پرید پایین. خودشو به سرعت به درب ورودی مسجد رسوند. یکی از بچه‌ها به شوخی گفت: "بابا یکی جلو اینو بگیره! اگه ولش کنیم از دیوار مسجد بالا میره و گنبد رو می‌ذاره توی جیبشا؛ اون وقت دیگه ما ... "؛
هنوز حرفش تموم نشده بود که دیدم جلوی درب ورودی مسجد وایساده اما داخل نمیره. به گنبد خیره شده بود. انگار پرده‌ی اشکی چشماشو پوشونده بود و اجازه نمی‌داد هیج جا رو غیر از گنبد که توی هاله‌ای از نور غرق بود رو ببینه. کفشاشو در آورد و به یه دستش داد و دل فیروزه‌ایشو هم گذاشت توی یه دست دیگش و آروم آروم به طرف گنبد به راه افتاد.حواسم بود که مبادا گم بشه به خاطر همین دستش رو گرفتم و هر جا می‌رفت با هاش میرفتم. اما اون چشم از گنبد فیروزه‌ای برنمی‌داشت. انگار داشت دنبال چیزی می‌گشت.به طرف چاه عریضه به راه افتادیم.چیزی نداشت که توی چاه بندازه. همون اطراف یه جایی روی زمین پیدا کرد و نشستیم. از اونجا میشد گنبد رو به راحتی تماشا کرد. این قدر محو تماشا بود که اصلا یادش رفته بود که کیه و کجا هست!!! ازش پرسیدم: "اگه برای فرج آقا از خودش کمک بخوایم یعنی اون واسطه میشه تا دعای ما به عرش برسه؟"  سری تکون داد و گفت: "نمی‌دونم". توی دلش پر از غم و غصه بود اما نمی‌خواست من بویی ببرم به خاطر همین از بچه‌هایی حرف می‌زد که سال قبل با هم بودن و حالا به هر دلیلی اینجا نیستن. اسم تک تک دوستاشو برای آقا آورد. برای همه‌ی دوستاش از آقا چیزای خوب خواست. پرسید: "چرا این گنبد فیروزه‌ای کبوتر نداره؟ حتی بقیع با این‌که گنبد نداره ولی کبوتر داره. اصلا همه‌ی گنبدا کبوتر دارن."
جواب دادم: "آخه این گنبد تنها گنبدیه که واسه یه امام زنده‌اس." همون موقع یه صدا توی گوشم زمزمه کرد: "پس شماها این‌جا چه کاره‌اید؟!!!"

زیر لب زمزمه کرد:
ای منتظر غمگین مباش، قدری تحمل بیشتر                        گردی بپاشد در افق گویا سواری می رسد


و چه سخت است انتظار آمدنت کشیدن.......
وتنها به امید وصال توست که زنده ایم........
یا مهدی ادرکنی


نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/16 توسط محمد یزدانی

http://speedly.persiangig.com/Pedar_love.jpg
مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4
ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد.


مرد
با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون
اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود.


در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی
های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.


وقتی کودک پدر خود را دید با
چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد می
کنند؟


مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید، به سمت
ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.


و با این عمل کل
ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که
نوشته بود:

( دوستت دارم پدر ! )

روز بعد مرد خودکشی
کرد.


عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند.
چیزها برای استفاده
کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن.

مشکل دنیای امروزی این است که
انسانها مورد استفاده قرار می گیرند و این درحالی است که چیزها دوست داشته می
شوند.


مراقب افکارت باش که گفتارت می شود.
مراقب گفتارت باش که
رفتارت می شود.

مراقب رفتارت باش که عادت می شود.
مراقب عادتت
باش که شخصیتت می شود.

مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/11/6 توسط دهاتی




دوباره شب شد و من بیقرارم

Connect کن، زود بیا، در انتظارم

بیا، من آمدم پای Messenger

شدم مسحور آوای Messenger

بیا Hard دلت را ما ببینیم

گلی از گنج Home Pageت بچینیم

بیا Icon نمای بینشانم

که من جز آدرس Mailت ندانم

بیا امشب کمی Online باشیم

و یا تا صبح تا Sun Shine باشیم

بیا «انگوری» بی تو غش کرد

و حتی Hard Diskش هم Crash کرد

بیا ای عشق Dot Com عزیزم

به پای تو Wها بریزم

مرا در انتظار خویش مگذار

و پا ز اندازه آن بیش مگذار

بیا ای حاصل Search جهانی

بیا اجرا کن آن File نهانی

بیا در دل تو را کم دارم امشب

حدودا 100 مگی غم دارم امشب

اگر آیی دعایت مینمایم

دعا تا بینهایت مینمایم

اگر آیی دعای من همین است

و یا نقل بمضمونش چنین است:

مبادا لحظهای DC شوی یار

جدا از پای آن PC شوی یار

مبادا نام ما را پاک سازی

و کاخ آرزو را خاک سازی

بمان تا جاودان اندر دل من

بمان تا حل شود هر مشکل من




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/2 توسط دهاتی

به نام خدا

سلام.آموخته ایم اعتبار افرادبه ظاهرآنهانیست،به ارزشهائیست که دروجود آنهاست.......

***

 سخنرانی معروف در مجلسی که دویست نفر در ان حضور داشتند یک اسکناس هزارتومانی ازجیبش بیرون اورد وپرسید:

_چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟

دست همه حاضرین بالا رفت.سخنران گفت:

_بسیار خوب من ان را به یکی از شما خواهم داد اما قبل از ان میخواهم کاری انجام دهم.

سپس در برابر نگاه های متعجب حاضرین اسکناس را مچاله کرد و پرسید:

_چه کسی مایل است هنوز این اسکناس را داشته باشد؟

و باز دست همه حاضرین بالا رفت.

مرد این بار اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت وچند بار ان را لگد مال کردو با کفش خود ان را روی زمین کشید.بعد اسکناس را برداشت و دوباره پرسید:

_خوب حالا چه کسی مایل است هنوز این اسکناس را داشته باشد؟

و باز هم دست همه حاضرین بالا رفت.

سخنران گفت:

_دوستان آبا این بلا هایی که من سر اسکناس آوردم از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما هنوز خواهان آن هستید.

و ادامه داد:

زندگی واقعی هم همینطور است. ما دربسیاری از موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که روبه رو میشویم؛خم میشویم مچاله میشویم خاک الود میشویم واحساس میکنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم.ولی اینگونه نیست وصرف نظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند آدم با ارزشی هستیم!



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/10/30 توسط صاحبدل
<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب وبلاگ