باز هم جمعه شد و غصّه ي من تازه شده درد اين بي خبري بي حد و اندازه شدهباز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم باز از دوري تو خسته و درمانده شدمباز هم جمعه شد و از تو خبر نشنيدم باز از بي خبري هاي دلــــم نالــيدمباز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد باز دوري تو چشمان مرا پر نم کرد باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم شايد آورد صبا از مه رويت خبرم
سلام Romina .انقدر از اين شعرت تعريف ميكردي همين بود هي
ميخوام بنويسم ميخوام بنويسم در آورده بودي؟؟!!(نه شوخي كردم.
جالب بود.) ايول خيلي قشنگ بود کلي خنديدم تا باشه از اين شعرا
باشه تو اين وبلاگ
دادا رمينابددنياد.اين شعر اايرنگيا يه جور توهينه به بعضيا.اووخ داي اصه درسشه جونم كااينا رااينجا بوگوي؟هان؟!!1
طوري ني .اصلسا اقاي مدير .شاهدا اون گف خوبه،قشنگه.مثلي هميشه.اووخ شارج ميشي.آازافسردگي درمياي
اگر دروغ رنگ داشتهر روز،شايدده ها رنگين کمان در دهان ما نطفه ميبستو بيرنگي کمياب ترين چيزها بود
عمري ست اسير صحنه سازي هستيم
ازبازي سرنوشت راضي هستيم
داريم به دور خودمان مي چرخيم
مانند قطار شهر بازي هستيم
بوبون چه جور ميزنند تو ذوق بچه مردوما
بعدام ميخواند آدم افسردگي نگيره
دكتر شعرم چشه
مگه همه ش بايد شعرا حافظا باقيه را اينجا بنويسيم بعدام كي گفته هر كي زن بسونه الاغ ميشه بوگو تا حسابشا برسم
هان
رمينا دادااين كارا چي چيه ميكوني؟!اصه ازاين شعرد خوشم نيمد.همه جاش اشكال دارد،داي خوبيت ندارد اين حرفا.م كا خوشم نيمد باقيه وام مربوطيتي به م ندارد.
به منام گفتند اگه زن اسدي دورازجوني همه شونووندا الاغ!!ميشي..!!آما م گوش به اين حرفا نيمدم اصه...
والسلام
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه دو تا پالان خريدند پاي عقدش يه افسار طلا با پول نقدش
خريداري نمودند يک طويله همانطوري که رسم است در قبيله خر عاقد کتاب خود گشاييد وصال عقد ايشان را نماييد
دوشيزه خر خانم آيا رضايي به عقد ايشان در نماييد يکي از حاضرين گفتا به خنده عروس خانم به گل چيدن برفته
براي بار سوم خر بپرسيد که خر خانم سرش يکباره جنبيد خران عرعر کنان شادي نمودند به يونجه کام خود شيرين نمودند
خواستگاري خر
خري آمد به سوي مادر خويش بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش برو امشب برايم خواستگاري اگر تو بچهات را دوست داري
خر مادر بگفتا اي پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان ز بين اين همه خرهاي خوشگل يکي را کن نشان چون نيست مشکل
خرک از شادماني جفتکي زد کمي عرعر نمود و پشتکي زد بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سياهت
خر همسايه را عاشق شدم من به زيبايي نباشد مثل او زن بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن