سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران
http://www.askquran.ir/gallery/images/12311/1_3y6lqp5.jpg
چه روزگاری بود!
روزای اولی بود که تنها میرفتم مسجد(چقدر من ریاکارم!)،
مسجد صاحب الزمان معروف به مسجد اسمال،البته دلیل این اسم، متولی این مسجد بود که آقای حاج اسماعیل کاظم زاده بود،اما اون جا همه میگفتند مسجد اسمال
اونوقتا فقط ماه رمضون توش نماز میخوندند و البته الان هم زیاد دست کمی از گذشته نداره،
پیش نماز اونجا یه نفر بود اگه اشتباه نکنم فامیلش موسوی بود(البته سبز بود فقط سبز علوی!) ،خیلی روابط عمومی بالایی داشت، هر کسی رو میدید سریع ارتباط برقرار میکرد و مخش رو میزد تا به راه راست منحرفش کنه!
(هنوز یادم هست 2 تا از بچه شرورایی که به وسیله این آقا اهل نماز شده بودند و دنبال مرجع تقلید انتخاب کردن بودند.البته اونا تا قبل از اون اعتقادی به این حرفا نداشتند و بعد از گذشت چند سال فقط یه کم بهتر شدن، که فکر کنم  مربوط به کارای همون چند وقت این حاجی میشد.)

خلاصه ماه رمضون که شده بود تقریبا همه ی نمازا رو مسجد بودم ، پیرهنم رو باز میکردم  و مثه دامن که میشد دوره میافتادم و مهرنماز گذارا رو جمع میکردم ، الان  وقتی بچه ها رو میبینم که این کار رو میکنند خندم میگیره،
اما ماه رمضون که تموم شد دوباره مسجد فراموش شد.
حالا از ماه رمضون بگم:
یه حس و حالی داشتم.سحری رو میخوردم و بعدش مسجد،
افطارش که دیگه حرف نداشت ،همیشه منتظر افطار بودیم فقط به خاطر زولبیا وبامیه...
یادش بخیر اصلا ماه رمضون رو به نام زولبیا و بامیه میشناختم و البته هنوز هم  میشناسیم..
بعدشم صبحونه رو میخوردم  و بعد از تمام شدنش تازه میگفتم ای وای یادم نبود! البته یادم بود ولی خودم رو میزدم به کوچه علی چپ و صبحونه رو میخوردم،
هر وقت تشنه میشدم باز خودم رو به کوچه علی چپ میرسوندم و آب رو میخوردم و بعدش وانمود میکردم که یادم نبوده!
ناهار رو بعد از نماز میخوردم تا لااقل یه روزه ی کله گنجیشکی گرفته باشم.یادم میاد اون سالها توی ماه رمضون 15تا روزه ی کله گنجیشکی گرفته بودم که روی هم میشد 7 تا و نصفی روزه!
 با بچه های محله مون مسابقه روزه گرفتن گذاشته بودیم، یکی از بچه ها میگفت:من 22 تا روزه کله گنجیشکی گرفتم: " و من حسرت خوردم که چرا همه ی ماه رو روزه نگرفتم!
اما بزرگتر که شدم همه چیز متفاوت شد:

انروزا ماه رمضون که میشد از دروغ گفتن میترسیدم،آخه میگفتن "خدا سنگت میکنه" اما بزرگتر که شدم دیدم انگار شوخی بود، هرچی دروغ میگم اتفاقی نمی افته ،حالا این روزا دیگه برام فرقی نمیکنه ،اینقدر دروغ میگم که گاهی شیطون "میگه بابا بسه! داری از منم جلو میزنی"،
اونروزا ماه رمضون که میشد همون روزه های دست و پا شکسته رو با شوق تمام میگرفتم ولی امروز به ضرب و زور اون دنیاست و ضرب و زور کفاره و گناه و....
اونروزا ماه رمضون که میشد با خودم عهد میکردم بعد از ماه رمضون هم روزه بگیرم(همون کله گنجیشکی) هرچند اینکار رو نمیکردم ولی امروز لحظه شماری میکنم تا این ماه تموم بشه.
اون روزا یه سحری ساده بود ، یه افطاری ساده تر،اما امروز تا خرخره سحری میخورم و تا مرز انفجار افطار،
قدیما روزه میگرفتیم که  فقرا و فقر رو درک کنم ،امروز روزه میگیرم تا درک کنم چطور میشه شاهانه زندگی کرد!
یک سال گناه میکنم! به امید ماه رمضان،به امید شب قدر ...

خلاصه اینکه پیر شدیم! و  سالها گذشت و امروز حسرت اون روزه های کله گنجیشتی(گله گنجشکی) ،حسرت گشنگی و تشنگی ای که فقط وانمود میکردم ،حسرت قول وقرارهای های بچه گونه ی خودم با خدا توی ماه رمضون!، حسرت همش به دلم مونده. چی میشد دوباره بر میگشتیم به اونروزا!

مخلص کلام :" پیشاپیش یا پساپیش فرارسیدن ماه رمضان ،ماه زولبیا و بامیه ،بیخوابی شبانه، گرسنگی روزانه ، روزشماری ماهانه ، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه بر شما مبارک!"
پی نوشت : هنوز  ماه رمضون نیومده عزادار شدم که از ساعت 5 صبح تا 9 شب باید گشنه بمونم،
همه چیز ماه رمضون یه طرف ،این پیاز داغ حلیم هم یه طرف،خدایا یه کاری  کن این پیاز داغ و سوخته از چرخه زندگی بیرون بره،ای خدا!!!!
اینم شد مسلمونی! اینم شد زندگی!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/5/20 توسط محمد یزدانی
سلام به همه ی دوستان
چند روز پیش(حدود دوهفته پیش) یه دوره ای به نام معارف مهدویت به همت پایگاه بسیج خواهران و هیئت های مختلف وشورا و خلاصه اینایی که قراره در امر فرهنگ قدمی بردارند، برگزار شد.

معارف مهدویت زازران
بگذریم که دل همه از دست شورا پر بود،از دست هیئات هم بیشتر ،اما بالاخره به هر ضرب و زوری و به هر مشقتی!! بود برگزار شد.
پیش بینی شده بود که این جلسات در سالن احتماعات پایگاه برگزار بشه که با استقبالی که از این جلسات شده بود مجبور شدن مکانش رو به بیت الاحزان مسجد رضوان تغییر بدن.
جلسه اول رو من نبودم،
 البته من  رفتم ولی الحمدلله این خانما چنان کاتوره ای و بی نظم و ترتیب نشسته بودن که حتی مسیر عبور هوا هم به داخل سالن وجود نداشت چه برسه یه موجود 75کیلویی!! با 184 سانتی متر بلندای قامت (عجب ابهتی داشته یارو!!!)
خلاصه جلسه اولش که نشد بریم،جلسه دوم روز جمعه بود و از سر بیکاری!! رفتیم،روز سوم و چهارم وپنجم هم به همین ترتیب رفتیم.
بماند که کلاس مهدویت بود و قرار بود با موضوع مهدویت آشنا بشیم ولی بیشتر داستان شنیدیم و میکروفن به دستها هم حضور بهم رسونده بودن!.
امان ازوقتی که این میکروفن دست نا اهل بیافته، نه منظورم آقای شیخی نبود،ایشون اهلِ اهلند ولی...(نه نمیگم که غیبت نشه)
اینکه بدونیم امام زمان چند سالشونه، از فرعیات محسوب میشه . اصل، انتظار و هدف از ظهوره و دلائل غیبت و...  که باید درک بشه،باید بفهمیم تا آماده بشیم برای ظهور،باید به مسائل اصلی بپردازیم ولی این حرف که "به من و شما چه که امام زمان(عج) چند سالشه" یه جورایی انتقاد غیروارده یا گفتنش توی اون جمع نشان از بی ادبی داشت تا انتقاد ..(داستان کامل در پی نوشت") ،

خوب از بحث خارج نشم و ادامه ریاکاریم رو بگم.
خلاصه من به حول قوه الهی تمام جلسات رو شرکت کردم ، البته یادم رفت بگم که میزان حضور بانوان محترمه به مردان دلاور حدود10 برابر بیشتر بود،و این رویه که توی تمامی امور امروزه مشاهده میشه(مثلا کنکور،مشاغل و...) ممکنه باعث بشه تعداد بانوانی که در صف 313 نفر یار امام هستند از 50 عدد تجاوز کنه و بیشتر یارانش رو تشکیل بدن!!
خلاصه سرتون رو درد نیارم،جلسات تموم شد با مولودی خوانی و حرفای حاج آقا نیکو
اما از همه جالب تر این که شورای محترم!! هم اونموقع که جلسه ما برگزار میشد برای اینکه مردم رو جمع کنه و بگه که یه کاری کرده ،توی شنبه بازار یه سری تشکیلات مثه ارگ و جاز و.... اینا آورده بود و با موسیقی های شاد میخاستند دل امام زمان را شاد کنند!
خلاصه جلسه امتحان شروع شد و چشمتون روز بد نبینه،یه امتحان سخت تر از کنکور گرفته بودن ،باور کنید در حد تافل شایدم ورودی دانشگاه آکسفورد...
لااقل کنکور میشه یه گزینه رو با شانس یا مهندسی معکوس زد اینجا نمیشد جواب سوال رو هم الکی نوشت ،چرا؟ چون اگه طرف میخوند میگفت این بچه شیعه مگه نبوده یا مگه کلاس نمی اومده ،پس این چیه نوشته ،خلاصه ما که به هر ضرب و زوری بود نوشتیم،نمره مون هم بد نشد،تازه قرار شد بریم اردو!
خلاصه اینکه یه دوره ی پرباری برگزار شد و در این سطح دوره ای که برگزار بشه خیلی کم داشتیم، امیدوارم از این دست دوره ها و البته دوره هایی که افراد بیشتری مشتاقش هستند (مثله دوره هایی پیرامون ازدواج ) رو بیشتر برگزار کنند و البته اگه پذیراییش همراه با شام یا نهار باشه که دیگه حرف نداره!.
----------------------------
پی نوشت:
بزارین کامل داستان رو تعریف کنم ،اینجام گیر کرده(نه یه ذره بالاتر!)
توی یکی از جلسات آقای امینی یکی از برگه های قرعه کشی که مال هیئتشون بود رو  به آقای شیخی میده تا بخونه،توی برگه قرعه کشی یه سوال نوشته شده که از قضا جنبه رقابتی هم نداره ،یعنی یه سوالیه که بیشتر به مخاطب آگاهی میده تا سوال کنه،(البته این نظر منه) شاید بعضیا برداشت میکنن که خوب بلاخره سوال سواله،اما به نظر من این سوال طراحی شده که فرد عددی رو که مثلا 1170 یا 1176 یا هر عددی باشه( که مطمئنا همه از دست هم مینویسن و با یه محاسبه ساده (255-1431) به دست میاد،) رو بنویسه و یادآوری بشه که چند ساله مهدی(عج) منتظر آمادگی جهان جهت ظهورش مونده،یا لااقل بدونیم که امام زمان ما چند سالشونه.
اونموقع بعد از خوندن سوال به شکل تمسخرآمیزی میگه "اتفاقا خیلی مهمه،یه سوال اساسیه" و بعدش میگه:"به من و تو چه که چند سالشه؟"
این که یه بچه شیعه ندونه چند ساله مهدی(عج)در غیبت کبری به سر میبره ،این که ندونه امام زمانش چند سالشه، زشت نیست؟؟؟؟
ما توی زندگیمون سعی میکنیم سن عزیزترین هامون رو به یاد داشته باشم،ما سعی میکنیم روز تولد پدر،مادر،خواهر ،برادر ، همسر و بچه هامون(البته اونایی که دارن) رو به یاد داشته باشیم ، اونوقت آیامیشه گفت به من و تو چه ربطی داره که امام زمان چند سالشه؟؟؟ و یادمون نباشه چه روزی به دنیا اومده و چند سالشونه؟؟؟؟؟!!
البته مشکل از اینجا شروع میشه که بعضی مسائل رو درست درک نمیکنند.اتفاقا توی یکی از جلسات، سخنران به همین نکته اشاره کرد و گفت مواظب باشید که بعضی مسائل فرعی مثل سن امام زمان،فرزندانشون،زن داشتن یا نداشتنشون،اینا باعث نشه که از اصول غافل بشیم .
من فکر میکنم بخاطر فهم نادرست از این مطلب این حرف زده شد، کل ماجرا همین بود..
------------
امیدوارم همه به راه راست هدایت شوند و اگه نشد راه راست به سمت همه کج شود!!!!



نوشته شده در تاریخ شنبه 89/5/16 توسط محمد یزدانی


سلام،
با توجه به درگیریهای به وجود آمده و اظهار نظراتی که نشاندهنده دقت و دلسوزی عزیزان در خصوص مباحث فرهنگی شهر بوده ،سردبیر نشریه سفیر شهر جوابیه ای رو ارسال کردن که بنا به درخواست خودشون من میگذارم. امیدوارم مطلبی نباشه که به شعور کسی توهین بشه..

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گریه ام اما تبسم میکنم!
بسم الله وبالله
باسلام وعرض ادب واحترام ،برخود لازم دیدم ضمن تشکر از شما، توجه شماروبه ذکرچند نکته درمورد اظهارات دوستان جلب نمایم.
******
چقدردلم میخواست یه فضای دنج وخلوت گیربیارم و یک به یک دردهای مردم شهرمو فریاد بزنم شایددلم آروم بگیره!
اما یه درد بزرگ اینه که، گاهی اونائی که ازدرداشون میگی اونقدر درد دارند که اگه بخاند هم نمیتونند حرفاتو بشنوند، و گاهی هم اونقدر خمار مسکن های تزریق شده(دلسوزیها وترحم های به جا یانابه جای دوست وآشنا) هستند که نمیفهمند چی داری میگی!وتوی یه سکوت تلخ، ت ومیمونی و غم سنگینی که به دردات اضافه شده ویاد این بیت شعرمیافتی که:

*آسمان بارامانت نتوانست کشید.....قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند*

واینجاست که این بارسنگین رومیندازی رودوش قلم.وگاهی اونقدر دردنوشته هات وزینندکه تنها خواننده ی اونها فقط خودت میتونی باشی و بس.
صدا که مرهم فریادبود زخم مرا .............به پیش درد عظیم دلم خجل مانده
بااین حال خودت رو متعهد میدونی که نباید ساکت بشینی،هرچند خیلی وقتا دلت فریاد میخاد و دست و قلمت سکوت!
باری ،منتقدومنتقدان گرامی،
من هم معتقدم ، "گرمسلمانی ازاین است که حافظ دارد..........وای اگرازپس امروزبود فردائی"(البته منظورمون شیخ اجل حافظ شوشتری بود،نه خودمون!!!!!!!)
فرموده بودین(من بامذهب مشکل ندارم،با مذهبی ها مشکل دارم.......ازطرفی چون نمیتونم قیدخیلی از کارام رابزنم کشیدم کنار...)

اولا:انسان جایزالخطاست،وشیطان مدام درکمین.ما اگرخطائی هم کردیم راه بازگشت هست،نمیخام توجیه کنم اما هرکسی حق اشتباه داره به شرط اونکه بفهمه وجبران خطا کنه.چون مابنده ایم ومسلما خاطی وعاصی.....

دوم اینکه:کنارکشیدن شما ازدخالت دراین امور،پاک کردن صورت مسئله ست،وفکرنکنید این هنره.وقتی شما میدونی حضورت مثمر ثمر هست چرادخالت نکنی ولو اینکه حرف هم بشنوی،اگرواقعا حس تعهد ومسئولیت داشته باشی.

سوم:سفیر شهر سفیر مسجد نیست،اصلا شما حدیثی از بحار توی اون مشاهده میکنی؟کجاش درمورد دعا و ازدعا نوشته شده....پس معلومه خوب نخوندی.
درمورد اینکه فرمودین:چه خبری ازشهر من بهم داده؟سفیر فقط خبری نیست،نشریه ای است که انشاءالله میخواد فرهنگی،علمی،مذهبی وخبری باشه.
کما اینکه معتقدم: "عبادت به جز خدمت خلق نیست.....به تسبیح وسجاده ودلق نیست"

وصرف عابد بودن ،مرضی حق تعالی نیست که:
عابد:گلیم خویش به درمیبرد زموج وعالم:سعی میکند که بگیرد غریق را
(گفتم میان عابد وعالم چه فرق بود...........تا اختیارکردی ازآن این فریق را
گفت:آن گلیم خویش به درمیبرد زموج....وین سعی میکند که بگیرد غریق را)

چهارم اینکه :اگر گاها مطالب مذهبی شما مشاهده میکنید به خاطر این هستش که ما باید تمام کارهامون در چارچوب دین و مذهبمون باشه و حتی اگر خواستیم برای تغییر دیدگاهها ورفتار مردم شهرمون کاری انجام بدیم باید در قالب مذهبمون باشه و گرنه موفقیت ما خارج ازاین محدوده غیرممکنه.

پنجم:اشاره کرده بودین که،اعتیاد درشهرما سربه آسمون گذاشته وشما از بحارالانوار میگید!.

اعتیاد متاسفانه همه جا سربه آسمون گذاشته و درد و ناله و افغان خونواده هاشون گوش فلک رو کر کرده.شما چه پیشنهادی دارید برا جلوگیری ومتوقف کردن این کار؟
بنده فقط به خاطر این حرف شما پریروز رفتم توی یکی ازاین جلسات انجمن نارانان (که یکی ازدوستام میرفتن شرکت کردم)، و دیدم واقعا کار مثبتیه، هر چند اونها بنای کارشون بر جذبه نه تبلیغ ، اما بنده پیشنهاد میکنم که کاری کنیم که حداقل خانواده هاشون روبه شرکت دراین جلسات ترغیب کنیم تا شایدبتونیم ازآمار این معتادین وبه قول اونها ،بیماران کم کنیم.

و اما شماطوری از پردیس صحبت میکنید انگار نعوذبالله وحی منزل خداوند بوده که چند سال پیش به سه جوون توی این شهرنازل شده و بعد ازمدتی خداوند به  خاطر ناسپاسی مردم این نشریه روازشون گرفته و حالا دیگه مردم دچارعذاب الهی شدن و دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه این مردم رو راضی کنه!(البته آقای یزدانی لج نکنید یه موقع فردابیاین ازسفیر بد بگینا!اما خدائیش همینجا تشکرمیکنم از راهنمائیها و همفکریهای آقای شیخی )

شما اگه واقعا راضی بودین ازکارتون چرا ادامه ش ندادین؟نگید نشد ، نگذاشتن ، بگید :نخواستیم!
                               ما ز یاران چشم یاری داشتیم....خود غلط بود انچه میپنداشتیم.!

واما جناب آقای همراه آخر:فکرمیکنید یک نشریه چطور میتونه به قول خودتون احتیاجات یک شهر کوچیک رو برآورده کنه؟چرا فکر میکنید نمیشه تغییرش داد؟ شما خواستید و کسی انجام نداد، گفتید و کسی گوش نکرد؟ما که دائم ازدوستان خصوصا جوانان خواستیم انتظارات وانتقادات و پیشنهاداتشون رو ارائه بدهند! پس عجولانه وغیرمنصفانه قضاوت نکنید برادربزرگوار.

درآخر مرا به خاطر اطاله ی کلام ببخشید و از اینکه وقت شما رو گرفتم. و باور کنید من نمیخام نشریه زرد تحویل مردم بدم،سفیر تنها یک سفیر خبری نیست،و امیدوارم دراین فضای تنشی که ایجاد شد یک زایندگی مثبتی باشه برای بهتر ، بهینه و به روزشدن مطالب این نشریه، در جهت اثبات توانمندیهای جوانان این شهر، در راستای کیفی نمودن فرهنگ مردم.

وکلام آخر:
بازهم ضمن تشکرازهمه ی شما سروران بزرگوار ، واقعا خوشحال شدم از انتقادات دوستانه شما.ومنتظر راهکارهای مفید و مناسب شما  هستم.
                   موجیم و وصل ما از خود بریدن است.....ساحل بهانه ای ست،رفتن رسیدن است

                                    یاعلی.
                                     سنگ صبور
-------------------------------------------------------------------------------------------------


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/4/29 توسط محمد یزدانی

به نام آفریننده قلم...

سلام،

امیدوارم وقت
بگذارید و تا آخرش
بخونید!

قصدم از نوشتن این چند خط کوتاه
نه خدایی نکرده تخریب کسی بود و نه دفاع از کسی،م
ن نه به عنوان
سخنگوی نشریه ای  و نه از جانب حزب و گروهی صحبت میکنم
،
بلکه فقط به دلیل اینکه احساس کردم کمی جفا
شده وبر حسب تکلیف اینها رو نوشتم،اینها همه نظر شخصی من بوده ....
همین... 

پس امیدوارم اشتباه برداشت نکنید..
1) کار در عرصه فرهنگی کار خیلی سختیه و اینو همه میدونند مخصوصا کسانی که خودشون دستی توی این کار داشته باشن!

وقتی کاری که با هزار خون دل خوردن،با پشتکار افراد یه گروه انجام شده، به راحتی کاغذ پاره خونده میشه ، این کار نه در اخلاق جایگاهی داره نه در منظر عقل،بعید میدونم حتی اگه در مورد سطحی ترین مسائل هم نوشته شده بود،حتی چیپ ترین مطالب رو هم داشته باشه، به هیچ وجه و در هیچ جایگاهی حق نداریم اینطور اظهار نظر کنیم،صِرف مخالف بودنمون با بعضی از رویه های نادرست این حق رو به ما نمیده که بخایم همه چیز رو زیر سوال ببریم..گاهی منصفانه باید نگاه کرد،احتمال اینکه همه اشتباه میکنند رو کنار بگذاریم و گاهی به این فکر کنیم که ما هم اشتباه میکنیم!

پیشنهاد میکنم اگه وقت کردین یه نگاه مجددی به نشریه ها بندازیم،2تا که بیشتر نیست.یه گاهنامه انتظار و یه گاهنامه سفیر!

همون انتظاری که برای خیلی ها شده یه دفترچه ساده ،خیلی ها میخونند، درسته نسبت مطالب مذهبی به غیر مذهبی بیشتره ولی نباید فراموش کنیم که غالب افرادی که در این روستا/شهر زندگی میکنند افراد مذهبی و خانواده های مذهبی هستند،که عمدتا این مطالب رو میپسندند.اینکه در این گاهنامه ها نقص هایی وجود داره شکی نیست،هیچکسی هم مدعی بی عیب ونقص بودن نیست اما این که به راحتی نیمه خالی لیوان رو نگاه کنیم ،یعنی تمام زحمت های اونا رو نادیده گرفتیم و آیا این ظلم نیست؟؟

یادمه پردیس که مشهور شده بود به "روزنامه ی برره" و عده ای هم از سر نادونی ما رو مسخره میکردن و میگفتن "جوونای علاف بیکار" اون موقع ها عزممون جزم بود،هر چند ناراحت میشدیم ولی امیدوار به آینده بودیم و ادامه میدادیم،اون موقع اونا رو یه عده ای تنگ نظر میشناختیم ولی امروز چی؟؟؟ امروز هم میتونم به راحتی این رو به منتقدین نشریات فرهنگی نسبت بدیم؟؟؟؟؟؟ یا شاید تازه باید به این فکر کنیم که ممکنه بعضی هم درست بگند؟؟؟ البته بعد از گذشت سالها کمی نظرمون در این باره باید تغییر کرده باشه..

2)از نشریات زرد صحبت به میون اومد،بهتردیدم در مورد نشریات زرد کمی بیشتر تحقیق کنم.
 نشریات زرد نشریاتی رو میگن که با بهانه اطلاع رسانی سوار بر امواج افکار عمومی میشن و  جیبشون رو پر میکنند، اینگونه نشریات به زبانی ساده و بی تکلف هستند که باعث میشه به راحتی با همه اقشار جامعه ارتباط برقرار کنه،این نشریات به بهانه ی مختلف با تیتر های کذایی و غلو آمیز باعث تحریک افراد برای خرید میشن .عمده ی مخاطبنیشون هم جوونا هستند.البته به نظر برخی این نشریات آسیبهای اجتماعی زیادی رو تحمیل میکنه ..

 میتونید یه سری به ویکی پدیا هم بزنید ببنید درباره ی نشریات زرد و خبرنگاری زرد چی میگه؟

 شاید لازم باشه بیشتر تحقیق کنیم ببینیم نشریات زرد هدفشون چیه؟ بعد محض رضای خدا! یه بار مطالب نشریات زازرون رو بخونیم! و بعد از به این راحتی قضاوت نکنیم و هر حرفی رو اینقدر با اطمینان نزنیم!

آیا نشریه ای مثه انتظار یا سفیر در دسته ی نشریات زرد قرار میگیرن یا نه؟؟؟؟؟

-----------------------
این مسائل کلی بود اما خطاب آخری هم به دوست عزیز خودم م.شیخی
نفست از جای گرم در میاد اخوی!
نشستی بیرون هی میگی این غلطه این درسته،
برادر من این که درست نیست، باید عمل کرد،پای حرف که باشه همه هفت خان رو طی میکنند اما پای عمل....
ما توی طول این سالها خیلی درگیر این مسائل بودیم، اگه کسی بودی که این کارها رو درک نمیکردی میگفتم طوری نیست،اینم یکی مثه اونای دیگه! ،ولی وقتی میدونم که خودت سختیه کار رو درک کردی ولی تو هم مثه یه عده ای نظر میدی ،یه کم ناخرسند میشم.
این که میگی این نشریات دست یه دکترای ادبیات میره آیا دلیل خوبیه برای زیر سوال بردن این کارا؟
اینا که مجله ادبی چاپ نمیکنند؟ قرار نیست مجله و نشریات در چارچوب یک سری قوانین ریز و ظریف ادبیات محصور باشه، به این ترتیب وبا توجه به این قانون دیگه نباید جرات چاپ کردن هیچ کاریکاتوری رو داشته باشند،چون یه کاریکاتوریست بزرگ میبینه، یا  با ادبیات خودمونی ننویسند چون ممکنه ...
این استدلال ها رو از تو عطاری شیخ رسول میاری،والا نمیدونم؟(این یه ضرب المثل جدیده!)
 این که نمیشه،املای نانوشته رو که کسی نمره نمیده ،باید نوشت،باید انجام داد.
این که ما با مذهب و دین و بچه مذهبی ها و بقیه مشکل داریم دلیل نمیشه که همه از اینا بدشون بیاد، خیلی ها هم علاقه به این مسائل دارن،
اینکه ما با یه نفر ،نه دونفر ،نه چند نفر مذهبی مشکل داریم که نباید همه ی مذهب و دین رو زیر سوال ببریم،مجال گفتن خیلی حرفا نیست،
در پایان از اینکه پرحرفی کردم عذر میخام ،(فردا نگین این دوتا با هم دشمنند) اما خواستم یه طرفه به قاضی نریم..

------------------------------------------------------------------------

بعد
نوشت:

نمیخام این بحثها ادامه پیدا کنه،چون بقیه حوصله خوندن ندارن
،البته من هیچوقت با تو به تفاهم نمیرسم و مجبوریم هردوتامون مجرد بمونیم!
امیدوارم
از دستم ناراحت نشده باشی...

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89/4/28 توسط محمد یزدانی
گاهنامه ای فرهنگی ،مذهبی،علمی و خبری که به همت کانون شهید بهشتی در حال فعالیت بوده ،از آغاز فعالیت به هیچ گروهی وابستگی نداشته و حزب آن فقط حزب الله بوده و بس،
شماره ی 5 این نشریه با ویژه نامه ی حجاب وعفاف چاپ شد، مختصر و مفید،
جذابترین بخش این گاهنامه(بخوانید "هروقت دلشون خواست"نامه) بخش مصاحبه با چهره موفق یا جوان موفق این گاهنامه بوده و هست.
طبیعی است که افراد دوست دارند مطالبی را بخوانند که مربوط به شهر و دیارشون باشه ،اینکه که موز و آناناس چه خاصیتی دارند به درد هر کسی نمیخوره ،اگه در مورده خدا و پیغمبرش نوشتی بعضی ها حوصله ی خوندنش رو ندارند! و بعد انگ ملامذهبی بودن و عقب موندگی و ... بهشون میزنند،ولی مطلبی رو که بیشتر از همه دوست دارند همین بخش مصاحبه است.
هیئت تحریریه مستقل از هر جناحی سعی میکنه با بیطرفی کامل با شخصی مصاحبه کنه که نقلش ،نقل محفلهاست، البته نه هرکسی که صرفا نقلش نقل محفلها باشه بلکه کسی که بدونند یه کاری انجام داده که شاخص بوده،کسی که یه موفقیتی توی زندگی ،کار یا تحصیلش کسب کرده ،کسی که با خوندنش هم به خودمون افتخار کنیم و هم الگویی باشه برای دیگرون که مفهوم "میتوانیم" رو براشون تداعی کنه.(وگرنه صرف نقل محفل بودن خیلیها رو میشه سوژه کرد مثلا... بیخیال)
هر بار هم فارغ از بسیاری از مسائل سیاسی ،اجتماعی و ... یه شخصی رو انتخاب میکنند و باهاش یه مصاحبه ای ترتیب میدن و چاپ میکنند.
خلاصه شماره پر سروصدای آخری پاش به شورا کشیده شد!، احضاریه اومده بود(هرچند گفتن که دعوتنامه بوده!)
اما بحث سر این بود که سفیر شهر (یابه قول یکی سفیر روستا!)باید با شورا هماهنگ باشه،اینا خبر ندارن که سفیریا خودشون هم با هم هماهنگی نمیکنند!(محض خنده!)
میگفتن بیاین یه شریک جرم برا خودتون درست کنید(نقل به مضمون) گفتم:"ما شریک جرم مجانی نمیخایم،شریک جرمی میخایم که هزینه کنه برای سفیر"
گفتند که با ما هماهنگی بشه،گفتیم:"استقلال نشریه از بین میره"
گفتند به ما بگید و بعد ما هم راهنمایی میکنیم و شما هر کار خواستید بکنید،گفتیم:"خوب پس هماهنگی نمیخاد"
خلاصه گفتند وگفتیم، تا حاج مهدی سر رسید، مثه همه ی کارای دیگه سریع جمع و جورش کرد و چون کار هم داشت گفت که این جوونا کارشون خیلی درسته،مسئله ای نیست،کار حله ،برند کارشون رو انجام بدن و خلاصه تمام قد از ما و استقلال سفیر دفاع کردند.
تهش هم گفتند که ما از این کار حمایت میکنیم،اما گفتیم حمایت زبونی فایده نداره،
گفتند که ما کمک کردیم و تااونجایی که بشه کمک میکنیم،اما سیدمهدی گفت:"پول اون دوتا فاکتور قبلی رو هنوز ندادید"
پس در کل نه خانی اومد و نه خانی رفت،
حالا ایرادهایی که یه عده ای از مردم(به گفته ی شورا) از این شماره ی سفیر گرفتند رو براتون میگم.شما قضاوت کنید که آیا وارده یا وارد نیست؟
-یکی از ایرادها مربوط به کاریکاتوری در رابطه با حجاب و عفاف بود:
که زیرش نوشته شده بود:"بعضی ها اینجوری اند"

حجاب و عفاف
یه عده ای شکایت کردند به شورا(اینو هم خود شورا گفت) که این کاریکاتور توهین به زن ها و دخترای ماست،گفتیم مگه معنی کاریکاتور رو نمیدونید،کاریکاتور یه جور به سخره گرفتن واقعیات جامعه است،یه جور طنزه،ولی حقیقت داره ،تازه پایینش هم نوشته شده "بعضی"

این یکی رو هم بهش ایراد گرفتن که توهین به نیروی انتظامیه!

نیروی انتظامی وحجاب
مخلص کلام: اینکه تا وقتی کاری انجام نشده هیچ کسی انجام نمیده،ولی وقتی انجام شد ایرادات شروع میشه،کسی نگفته سفیر بی عیب و نقصه ،
سفیر شهر و همه ی دست اندر کاراش منتظر شنیدن انتقاداتند،البته سازنده ،اما اگه کسی خواست از سر حب و بغض و کینه وغرض ورزی حرفی بزنه یا جبهه گیری بکنه،نباید انتظار داشته باشه که با این رفتار میتونه جلوی ادامه ی این کار رو بگیره،
کسانی که فکر میکنند میتونند بهتر این کار رو انجام بدن،بسم الله... اما به قول معروف :"بیرون از گود وایسادین میگین لنگش کن"
 همونقدر که بعضیا ناراحت میشن و از بعضی مطالب بدشون میاد ،چند برابر ابراز رضایت میکنند و خوشحالند.
این مطلب رو نه در باب اینکه تعریفی از سفیر کرده باشم، یا دفاع از خود باشه(که خداییش من یکی توش هیچ کارم)، اما چون  از این مردم و مسئولین زجرها کشیدم و میدونم انجام این کار چقدر سخت و طاقت فرساست اینا رو نوشتم.
                                                                                                                        منتظر نظرات و انتقادات شما هستم.
                                                                                                                               فی امان الله



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89/4/24 توسط محمد یزدانی
<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب وبلاگ