سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

این حسین است که عالم همه دیوانة اوست

    او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست

شرف میکده از مستی پیمانة اوست 

هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است       ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان

باز جوید شه بی یار ز عباس نشان

ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان

 «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»

قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است       ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:

صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟

یارب این شام سیه را به جلالی دریاب

بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب

«تشنة بادیه را هم به زلالی دریاب»

جشن دامادی جان را به جمالی دریاب

که عروسِ شرف از شوق حنابندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است       ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

قسمتی از ترکیب بند دکتر جلالی 



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/5 توسط محمد یزدانی
....مشک به دوش انداخت

به زلال آب رسید، دستی در آب زد تا خشکی لب را پاسخی دهد


ناگاه عکس خویش در آب دید


عکس کودکان تشنه..

عکس رخ یار و تشنگی لب های او..

آب را در آب ریخت و مشک را سیراب کرد..

به طرف خیمه ها رفت

ناگاه حسین (ع) از میان انبوهی جمعیت و لای گردو غبار شنید فریادی را که می گفت:""یا اَخا اَدرک اَخا"

آری سقای تشنه لب در میان جمعیتی بود ،بی دست و نیزه در چشم و از مرکب سقوط کرد

و هیچ کس ندانست پهلوانی که دست ندارد و عمود در چشم دارد آنگاه که با صورت به زمین می افتد چه میکشد....


کربلا کعبه ی عشق است و منم در احرام                                          شد در این قبله ی عشاق دوتا تقصیرم

دست من خورد به آبی که دست تو نخورد                                          چـــشم من داد از آن آب روان تصـــویرم

باید این دیـــده و ایــن دســت کنم قربانی                                           تا کــــه تکمیل شود حج من و احـــرامم


السلام علیک یا ابوفاضل

السلام علیک یا باب الحوائج


نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/5 توسط محمد یزدانی

این تصویر نیازی به توضیح ندارد…


پایبندی به دین حتی در سخت ترین شرائط جنگ….

اما ما چگونه ایم؟؟؟؟



نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/4 توسط محمد یزدانی

بسم رب الحسین

سلام بر محرم ، که شرف را در عطش معنا کرد ...

 صدای زنگ کاروانش به گوش می رسد ،

 دوباره غمی به پهنای آسمان ، بغضی به نازکی گلبرگ یاس ؛ باغ گلی به همراه مردی غریب...

 سنگینی آن همه شقاوت به دوش دشتی به نام کربلا ؛

 بوی سیب می آید ؛ زمین و آسمان در التهاب نزدیک ترین روزها به محرم..

 گفتم به چرخ بهر چه پوشیده ای کبود                   آهی کشید و گفت که ماه محرم است

 سلام بر تو ای محرم ، ای که شرف را در عطش معنا کردی...

 سلام خدا بر تو که ماه خون لقب گرفتی ، تو که در خاک و خون ، اشک و مشک ، آتش و عطش مظلومیت علی را نشان دادی..

سلام بر همه ی دوستان

 ---------------------------------------------------------

خدا رو شکر ...

خدا رو شکر محرمی دیگه اومد و هنوز نقس میکشم...

خدا را شکر که سومین محرم وبلاگ هم اومد و بودم....

رسم بوده که با اومدن محرم همه جا سیاه پوش بشه، در و دیوار شهر، سر در خونه ها،

 مردم  با لباس مشکی یا یه سربند مشکی یا شال مشکی بالاخره با یه نشونه ی مشکی میگن که محرم اومده .

وبلاگ رو  که سیاه پوش کردم...

 

من هم که دل سیاهی دارم....

 اما مثله همیشه امیدوارم....

امیدوار به لطف خدا..

امیدوار به بنده نوازی مولا..

 اما خدایی چقدر آماده ی محرم شده ایم؟

چقدر آماده ی عاشورا شده ایم؟

چقدر آماده ی همدردی با زینب شده ایم؟

چقدر آماده ی رزم همراه علی اکبر شده ایم؟

چقدر آماده ی رزم همراه قاسم شده ایم؟

چقدر آماده ی سقایی و کمک سقا شده ایم؟

و  چقدر آماده ی ملاقات با خدا شده ایم؟؟؟ 

 

ماه محرم ، ماه شهادت سالار شهیدان تسلیت باد بر همه ی شما دوستان و همشهریان گرامی

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/9/28 توسط محمد یزدانی

 

 

سلام به همه ی خوانندگان! منظورم بازدید کنندگان این کلبه خرابه بود!! بابا منظورم هم خودتی دیگه ..اَه گیر میدین دا،اعصاب منم میریزین بهم..

امیدوارم حال همه گی خوب باشه و شاد و خرم و دماغتون چاق باشه(یعنی خیلی توپ باشین،منظورم اون توپ نیستا که گرده منظورم توپه آماده ی شلیکه)

عید غدیر هم مبارک بود و تموم شد...

یه سری عکس گرفتم از جشنی که تو مسجد جامع برگزار شد.

جای همه گی خالی بود(شایدم نبود!) کیک و شیر موز هم دادن.(یا به قول یکی از دوستام کیک و او(آب) موز).

مثه همیشه اونا که هیچ کاری نمی کنند مجری بودن(اگه یعقوب اینو بخونه کله منو میکنه).

البته شوخی کردما....(اینم واسه اینکه بعد اگه خوند و ناراحت شد بتونم توجیهش کنم)

خلاصه جلسه با نوای قرآن شروع شد

 .

قرائت قران شب جشن عید غدیر

 مثه همیشه تو مسجد جامع پر بود از پیرمردای مرید امام جماعت.برا همینه که به روایتی بهش میگن مسجد پیرمردا. جالبترین نکته این گروه اینه که از اول تا آخر مجلس یا خوابند یا نگاه میکنند و هیچ چیز یادشون نیست.(البته امیدوارم برای خنده بخونیدو  فردا بهشون نگین،آخه اینا که شوخی بردار نیستند)

یه گروه سرود هم از بانوان (البته کودکان) هم بود که هر چند نفهمیدم چی میخوندن اما در کل خوب بود.(کلی هم جیغ و جار کردند)

 

جشن عید غدیر -سرود کودکان

به عنوان میان برنامه هم یه کلیپ پخش کردند که بیشتر تبلیغ رئیس هیئت بود تا مربوط به عید غدیر. اما آخر کلیپ نجوای کودکانه ای بود در مورد امام زمان(عج) که خیلی قشنگ بود اگه گیر آوردم براتون میزارم(خیلی ناز بود)

 

یه بخش مسابقه هم داشت (البته بماند که حدود 5تا مسابقه بود!!) که قرعه کشی اون پشت صحنه انجام شد و کسی ندید(البته تقلب نشد،مدارکش هم موجوده!!!). البته این  قرعه کشی همه چیزش جالب بود، دم در ورودی دیدم مسئول جمع آوری برگه ها یه بسته از این برگه ها دستشه و داره تند تند اسم خودش رو مینویسه!!! دیگه تکلیفش مشخص بود،عدالت توش موج میزد.

راستی یادم رفت ،قبل از نماز هم مراسم افتتاح کتابخانه و سالن مطالعه ی کانون هم بود البته خیلی وقت بود راه افتاده بود ولی خوب بالاخره این یه حرکت نمادین بود .

 

مراسم افتتاح کتابخانه و سالن مطالعه

البته این عکس کاملا هنریه!!!!  تا اومدم عکس بگیرم ،حاج رمضون شیخی این دم و دستگاه اسفند دود کنی رو گرفت جلو دوربینم و دیگه ببینید که چی شد البته از قدیم گفتن کاچی بعضی هیچیه،

یه نمایشگاه نقاشی های کودکانه هم با موضوع عید غدیر و قربان گذاشته بودند که چندتاش رو براتون گذاشتم ببینید.

 

نمایشگاه نقاشی زازران

که البته بعضیاشون خیلی جالب و تامل برانگیز بود

 

نمایشگاه نقاشی زازران

شنیده بودم خدا به حضرت ابراهیم(ع)  گوسفند داد نه بره!! و اما این چاقویی که حضرت ابراهیم دستشه منو کشته و البته جبرئیلش خیلی قشنگ بود(اگه به من بگن یه نقاشی بکش حتی بلد نیستم یه درخت بکشم اونوقت اومدم دارم اینجا نقاشی به این قشنگی رو مسخره میکنم!)

نقاشی زازران

این یکی هم که دیگه نیازی نداشت حرفی بزنم.خودتون ببینید- البته وقتی نقاشی رو دیدید اسم نقاش رو هم بخونید و ببیند که کلاس اوله ابتدائی بود و اگه با دیدن نقاشی خندیده باشی حالا میتونی محکم بزنی پس گردنتون!!!!

آخر کار هم قرار شد یه مسابقه تقلید صدا بگذارن که دیدنی و خنده دار بود.. از در آوردن صدای خر وگاو و مورچه!! شروع شد و کلی خندیدیم .

 

مسابقه تقلید صدا -زازران

البته  با عنایت مجری این  برنامه تبدیل شد به مسابقه قرآن که بیا و ببین ، آخرکار مجبور شدن زود سرو تهش رو بهم برسونن و تمومش کنن.

اینا رو نوشتم که یه نکته ای رو بگم:

ما جماعت تا یه کاری نشه میگیم اگه بودیم فلان میکردیم، اگه من بودم چی میشد و چی میکردم، اما خدا نکنه یکی یه کاری بکنه ،اونوقته که همه تحلیل گر میشن و شروع میکنن به حرف زدن و همه رو بیچاره میکنن. البته نکته ی حرفم این بودکه بگم منم از همون دسته آدمام.

خیلی ممنون از اینکه تا اینجا نوشته های منو خوندید شایدم بیکاری دیگه....

حالا اگه عصبانی هستی یا خوشحال یا فکر میکنی من نباید اینا رو مینوشتم رو تو نظرات بگی ممنونت میشم. منتظرم....



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/9/17 توسط محمد یزدانی
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب وبلاگ