بعد از ناهار دم در رستوران
عادل: بریم نماز بخونیم یا بزاریم برای بعد؟
من : فقط نماز اول وقت!!
ابی:من حال ندارم ،بعد میام
من: آخه مشرک، این شیطونه در گوشت میگه برو بعد هم وقت هست نماز بخونی
عادل: بریم بخونیم،بعدا دیگه حال نداریم
من: نماز رو باید با اول وقت خوند تا به دل بچسبه
-------------------------------------
سکانس دوم :
وضوخانه
همه در حال وضو گرفتند و من دارم ذکر وضو میگم.
با وسواس آب میریزم و حواسم هست که یهو اشتباهی نکنم و با دقت زیاد وضو میگیرم و هی به خودم توی آینه نگاه میکنم و به بقیه نگاه میکنم ..
-------------------------------------
سکانس سوم :
دم در نمازخونه
دم در که میرسم یکی صدام میکنه،بر میگردم،
میگه : یه کاری دارم باهاتون..
من:نماز خوندم میام ،
اون: زیاد طول نمیکشه یه کار واجبه
من: یعنی از نماز من واجب تره.
اون: نه،طوری نیست صبر میکنم ،من میرم دم اطاقتون،التماس دعا
من: محتاجیم ...
-------------------------------------
سکانس چهارم :
داخل نمازخونه
در حالی که دارم طرف جا مهری میرم یه نگاهی به اونایی که دارن نماز میخونند میندازم و قدمام بلندتر بر میدارم و با یه حالت مغرورانه ای میرم جلوی همه،همون جای همیشگی، توی راه رسیدن شروع میکنم به اذان و اقامه گفتن:
من: الله اکبر (4)
اشهدان لا اله الاالله(2)
...
..
...
حی علی خیر العمل(2)
قدقامت الصلوه(2)
الله اکبر(2)
لااله الا الله(2)
تازه یادم میاد که قاطی شد،"اذان واقامه" تبدیل شد به "اذامه"
پیش خودم میگم: خدا که میدونه، مهم دله،
-------------------------------------
سکانس پنجم :
در حال نماز(در این قسمت تمامی صحبتهای من درونی بوده و در ذهنم میگذرد)
دستا رو بالا میارم:الله اکبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر(با صدای بلند تا همه بشنوند)
::::بسم الله الرحمن الرحیم(با صدای بلند)
من: به به عجب بلند گفتم،هیچکس مثه من بسم الله رو نگفت،اینا انگار نمیدونن که باید بسم الله رو بلند بگن،درسته مستحبه و لی ..)
:::::الحمد لله رب العالمین
::::....
::::.............
::::......
من: وقتی رفتم بالا یه حالی از این .... میگیرم که دیگه یادش بره
::::غیر المغضوب علیهم والضـــــــــــــــــــــــــآلــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن
من : به به،
دستم رو بالا میارم به محاسن میکشم
و دوباره ...
رکعت سوم یادم وقت رکوع یادم میره رکعت چندم هستم،
توی رکوع صبر میکنم وبه ذهنم فشار میارم،یادم اومد،رکعت قبلی توی قنوت یاد چک 500هزاری افتادم،آره رکعت سومم،خدارو شکر یادم اومد.
دیگه نماز آخراشه ،
پیش خودم گفتم:
محمد این چه نمازیه ،لااقل یه کم حواست به آخرش باشه،
بهو گردنم کج شد و شروع میکنم به آهسته خوندن نماز،تا رکعت 4ام همش 1 دقیقه طول کشیده بود،آخر رکعت 4ام تا سلام نماز 5 دقیقه ای طو ل میکشه،با سوز و آه وناله آخر کار میگم:
الســــــــــــــــلام علیـــــــــــــــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــــــــــم و رحـــــمه الله وبـــــــــــــــــــــــــرکـــــــــــــــــــاته:
بعد از چند ثانیه سرم رو پایین میندازم و دست میبرم طرف آسمان و میگم: خدایا ببخشم به خاطر نمازی که خوندم!!!
جورابها رو پام کردم و بلند شدم از جام و همونجوری با گردن کج رفتم بیرون و قید نماز عصر رو زدم،
-------------------------------------
سکانس ششم :
بیرون از نمازخونه،
موبایلم زنگ میخوره،یه نگاهی میکنم،ای وای شماره ..... ، وای قرار شد برم شرکتشون کارشون رو انجام بدم،
الو،سلام آقای .....
-به به مشتاق دیدار(دروغ)
-خوبید،
-نه نشد بیام،من یه مسئله ای برام پیش اومد(دروغ)
-شرمنده من الان بیرون از اصفهانم،(دروغ)
-آره رفتم مسافرت،)دروغ)
-نه یهو شد
-به محض اینکه رسیدم اصفهان زنگتون میزنم
-نه قربان شما
-یاعلی
وقتی قطع شد تازه یادم اومد که چرا نمازی که خوندم هیچ فایده ای نداره،
-------------------------------------
سکانس پایانی :
بک گراند مشکی: عکس من که دارن منو به طرف جهنم میکشونند، و باصدای یه قاری قرآن خونده میشه:
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(1) الَّذِینَ هُمْ فى صلاتهِمْ خَشِعُونَ(2).......
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 - مؤمنان رستگار شدند .2 - آنها که در نمازشان خشوع دارند .
.
.
وَ الَّذِینَ هُمْ لأَمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ(8)
8- و آنها که امانتها و عهد خود را مراعات مىکنند .
تازه فهمیدم که خدا وقتی در حدیث قدسی میفرماید:
"هرگاه یکی از بندگانم به نماز می ایستد من آن چنان به او توجه دارم که گویی همین یک بنده را دارم اما آن ها آن قدر به من بی توجه اند که گویی هزاران خدا دارند." یعنی چه!!!!!
-------------------------------------
پ.ن: اینم از الطاف خفیه اخویمون مالک البی ممالک اس،حالا بلند نشی بیای اینجا بوگوی کا نمیدونم اینجاش فلانه واونجاش بهمانه، من دفعه اولم بود،نیای بزنی تو ذوقمونا....
جای همه گی خالی:
قسمت شد دوباره بریم زیارت،البته زیارت کربلای ایران، جایی که یه عده ای یه روزی سینه سپر کردن تا من وشما ، امروز اینجا با خیال آسوده بشینیم و بگیم و بخندیم و بخونیم و .....،
بگذریم که دلمون خیلی پُره،
زندگی بدون سفر اصلا معنایی نداره(کی گفته؟؟!!!) ، باید رفت و گشت و دید تا پخته شد،همون که میگن صدهاسفر باید تا پخته شود خامی...(البته به نظر من هر پخته ای خوب نیست و بعضی چیزا خامش خیلی بهتره مثل پیاز)
اما یه نکته ای:
هیچ جایی وطن نیمشه و وطن من هم زازرونه،
به قول شاعر!!! :
اگرچه خراب است و ویران شده خرابش بیارزد به کل جـــهــــــان
(خواجه محمد الملک شیخ الشیوخ یزدان السلطنه زازرانی الاصل)
اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است(خودم رو میگم):
هرچی سعی کردم تا یه چیزی بنویسم نشد که نشد،
از بس حرفامون توی دلمون مونده و به کسی نگفتیم که دیگه گفتن یادمون رفته!!!!
هی نوشتم و هی پاک کردم ، اما تهش چیزی در نیومد،تازه یه ذره اوضاع هم بی ریخت بود برا همین ایندفعه به نوشتن همین قسمت بسنده میکنم.
آخه میدونید واقعا نوشتن سخته ،چون مجبوری اون قسمت پنهان وجودت رو برملا کنی،اون بخشی از خودت که خیلی وقتا دوست نداری کسی اطلاعی ازش داشته باشه، اما تو نوشتن گاهی خودِ خودمون رو نشون میدیم،خودی که خیلیامون ازش فرار میکنیم وسعی میکنیم یه چیز دیگه ازش به دیگرون نشون میدیم وهمیشه نقاب جلوشه یعنی یه چهره ی متفاوت..
بعضیا هم منتظرند یه چیزی بگی بعد شروع کن پشت سرت گفتن، تازه خیلی وقتا توی حرفا هم نمیتونی حالات رو بیان کنی ،نمیتونی درست منظور رو برسونی که دیگه واویلا،تبدیل میشه به دردسر و گاهی هم میشه نظرات خصوصی که توش فحش میشنوی،(البته من نظرات خصوصی رو بیشتر دوست دارم،چون اونجاها بیشتر راست میگن)
این زبون برگی چوغوندر نیس-سا لهجــه یـــی زازرونه زُم بَس-سا
لهجه یی شــــیرینی زازرونی مـا مثــی قنده پیشی باقی زبونا
-------------------------------------
زُم بَسه: زبان بسته ،بیچاره!!،(البته بچه ها واسه ی اینکه بقیه رو غصه بدن(تحقیر کودکانه) یا کلمه ای برای ابراز همدردی با دیگرون هم استفاده میشه)
دیگه کم کم داشت نزدیک میشد،حدود یک ساعت وقت داشتم.
خودم رو به مسجد رسوندم،مثل سال قبل اینقدرا شلوغ نبود.نزدیک محراب یه جای خالی دیدم،رفتم و کاورم رو درآوردم،روی نرده ها گذاشتم .
یه نگاهی به باید تابلو انداختم تا یادم اومد چی بخونم، وقتی نماز اول رو خوندم(این نماز خوندن محض ریابودا) هنوز 40دقیقه وقت داشتم،پیش خودم گفتم که براش یه پیام بدم ،هم پیشاپیش سال نو رو تبریک بگم و هم بگم که خیلی دعاش کردم،اما بازم گفتم که نه،بزار سال تحویل این کار رو انجام بدم، به نماز دوم ایستادم(بازم ریا شد!) ،نماز که تموم شد دیدم یه پیامک برام اومد،بازش کردم دیدم از طرف خودشه،نوشته بود"مطمئنم ......."
خیلی جا خوردم،
دیگه مجبور شدم پیام بدم،براش نوشتم "سلام ،از مسجد جمکران دعاگوت هستم،............"
آره! سال نو شد و دوستی ها هم نو شدند ..
پ.ن:دلنوشتی برگرفته از صندوقچه خاطرات با اندکی محذوفات(سفر جمکران 29اسفند1388)
تقدیم به دوست عزیزم
سلام سلامتی میاره،
امیدوارم وقتی این رو میخونید حال همه گی خوب باشه،شاد باشید و امیدوار..
یاد دعواهام بخیر، یاد خندیدن هامون بخیر،
حرص خوردانتون،کژ برداشتیها ،چت کردنا،خالی بندیها ،دروغ گویی ها!،به هم خندیدنها مون،باهم خندیدن هامون،باهم خندیدن هاتون،غیبت کردناتون،بدقولیهامون،خوش قولیهاتون،
بعضی از قسمتاش که قشنگ بود رو یادداشت کردم برای همیشه داشته باشم،(اگه نیاز شد یه روزی ازش رونمایی میکنم تا خاطراتش زنده بشه)
روزای خوبی رو با هم گذروندیم،توی این سفر مجازی در کنار هم بودیم،
میگن اگه میخای دوستاتون رو بشناسی باهاشون به سفر برید،من هم خیلیا رو شناختم،نمیدونم بقیه هم تونستن منو بشناسن یا نه!؟
تا چند روز دیگه امسال هم برامون میشه پارسال!
امسال هم با همه ی اتفاقاتش میره ،خاطره هاش میمونه برای اونایی که ازش نگهداری کنن،بقیه هم به فراموشی سپرده میشن..
امیدوارم سال آینده سال خوبی برا همه باشه، با رسیدن سال نو ،همه چیز نو میشه الا دوستی ها و رفاقت ها،که قدیمی میشن.
یه نفر!(که میشناسمش )یه نظر خصوصی گذاشته بود که عینا براتون نقل میکنم:
خدایا به مدیر این وبلاگ فهم و ادب بده تا دیگه تو جواب نظر دادن و برخورداش آدم وار رفتار کنه ، (همگی بگید آمین شاید فرجی شد هرچند بعید میدونم!) نه به خاطر اینکه خدا کاری نمیکنه ،نه! به خاطر اینکه از قدیم گفتن با دعای بعضیها بارون نمیاد...
و اما آرزوهای خودم برای شما:
**م.شیخی رو یه عقل درست وحسابی بده (مثه من) تا دیگه اینقدر تندروی نکنه(البته قبلش بگم که ما خیلی بهشون ارادت داریم!مثه داداشم میمونه ،چون دوستش دارم اینا رو نوشتم ،کسی جدی نگیره)
** دهاتی رو که مدتیه میگه کسالت داره شفا بده...
** صاحبدل رو تو سال جدید به آرزوهاش برسون..
**نی نی هم که دیگه بزرگ میشه،یعنی 1سال دیگه بهش اضافه میشه ،یه روزی توی نظرات گفته بود که از خدا شفای مامانش رو میخاد ،انشاالله سال جدید خدا دعاهاش رو بر آورده کنه.
**مهدی! رو امیدوارم شجاعت پیدا کنه و دیگه اینقدر توهین به دیگرون نکنه،بیاد مثه بچه آدم حرفش رو بزنه (فقط بیاد خودش رو معرفی کنه تابهش بگم یه من ماست چندی کره داره!)
**رمینا دیگه اینقدر حرص نخوره ،شرکت smile (به فارسی میشه شکلک) از دستشون شاکی شده و شکایت کننده هم یکی از شکلکهاست که میگه پدر من رو د رآورده از بس ازم استفاده میکنه،به قول یکی از دوستان وقتی این شکلک رو میبینه یاد ایشون میافته
**منتظر کوچولو رو هم دیگه کم کم میشه منتظر بزرگ! و امیدواریم انتظارشون به پایان برسه..
**نو وان،رو یه کم جنبه بهش بده تا دیگه نظراتش رو خصوصی که میکنه وبهش انتقاد میکنیم نگه من مدیرم و میدونم چه تصمیمی بگیرم،(پسرخاله ی ننه جون نگهدار).
**به مریم سرعتی یه کم بینش بده وقتی میره تو یه وبلاگی الکی نظر نده که خیلی عالی بود و بعدش بنویسه "به روزم سر بزنید"
**به گواکما یه اسم بهتر بده تا لااقل اسمش مثل آدم باشه،خودش که الا آدمه(البته فرشته س )
**گروه 5badgirls تبدیل بشن به 5goodgirls
**یادی کنیم از دونفر که دیگه خیلی وقته نیستند،یا هستند سری به ما نمیزنند، سوشیانت و هیچکس72 که دیگه کم پیدا شدن و انگار از عرصه وبلاگ نویسی کنار رفتن.
مخلص کلام اینکه یه سال گذشت با همه ی خوبیها وبدیها،امیدوارم سال آینده سال پر باری باشه برای همه ی شما دوستان..
سالی پر از مهر و محبت،صفا و صمیمیت، سلامتی و سعادت رو برای همه ی شما آرزومندم.
در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین20دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم. به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند. برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد...
آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: " وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن 10هزارساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است."
بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت" دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند.
آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با "س" شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی ? انتخاب بوده است. تنها سبزه با "س" شروع می شود به نشانه ی رویش. ماهی با "م" به نشانه ی جنبش، آینه با "آ" به نشانه ی یکرنگی، شمع با "ش" به نشانه ی فروغ زندگی و ... همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند. بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه 10هزارسال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود. از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ می گوید : "ما در مملکت خودمان 200سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از ??هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!"
خیلی جالب است که آدم به بهانه ی نوروز، فرهنگ و اعتبار ملی خودش را به جهانیان معرفی کند.