سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

سر قبر شخصی نوشته شده بود : کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم

 وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر بدم

بعد ها کشورم را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم .

 در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم .

 اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم.

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/4/6 توسط محمد یزدانی
شبی برای آرزوهای بی‌حساب و کتاب

لیله الرغائب نزدیک است؛ آرزوهایت را به خط کن


در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی.
آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود.
آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار از دل نه.
 
نقل است که به شکرانه این شب،

روز را روزه بگیر و آنوقت که موذن اذان عشق را بر گلدسته های ایمان می گوید بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز دو

رکعت ای به جا بیاور و درهر رکعت یک مرتبه سوره حمد را به خاطر سپاسش، سه مرتبه سوره قدر را به پاس جلالش و دوازده

مرتبه سوره توحید را به خاطر یکتایی اش نجوا کن و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار زیر لب بگو


" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله"

سپس نام پروردگار ملاک را بر زبان بیاور و هفتاد بار بگو
"سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة والروح"

پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر
" رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم"

فراموش نکن.
...حال مثل دوران کودکی ساده و بی آلایش به زبان بیار آنچه را در اوج جوانی آرزویت است از عشق و سلامتی تا بندگی و عاقبت

بخیری. درهای آسمان به روی بندگان گشوده شده است. این شب به اندازه تمام آرزوهای کوچک و بزرگ تو وسعت دارد.


در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی.

آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود.

آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار از دل نه.



به زلالی دل جوانی که داری قسم اش بده تا آنکه دوستدارانش را با مور پند می دهد و با عنکبوتی پناه،متاعی عطایت کند تا یک دم

در حضور دوست آنچه ناپسند اوست از تو سر نزند. از خدای آرزوها بخواه تا زبان پاک و دلی به وسعت دریا نصیب همه کند تا سرمه

ارادتش بر دیدگان کشیده شود و در مقابل قلم کَرَمش، خط شویم. 

امشب،

شب آرزوها است ، شب خواستن ، شب امید داشتن، چوب خطتت پر نمی شود بی حساب و کتاب آرزو کن.

به بزرگی عدد 10 دوران کودکی، آرزوهایت را به صف کن...
و ما را نیز فراموش نکن


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/4/4 توسط محمد یزدانی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد ، با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد ، ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت ، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید ، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت ، خانه کوچکش را در آتش یافت ، دود به آسمان رفته بود ، اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست ، آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که به نظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند ، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست ، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است ، به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی که ما به خود میگوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است» ، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد» ، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم» ، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم» ، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمیتوانم مشکلات را حل کنم» ، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم» ، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من میتوانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد» ، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم» ، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»،
تو گفتی «من میترسم» ، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم» ، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم» ، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم» ، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی میکنم» ، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،
این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس میکند که کلبه اش در حال سوختن است.
 



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/4/2 توسط محمد یزدانی

سلام. چند وقت پیش باز به یه وبلاگ جدید برخورد کردم که درباره زازران بود

هم خوشحال شدم هم ناراحت

خوشحال از اینکه کاربرای اینترنتیمون زیادمیشن و سطح اطلاعاتشون در این موارد بالامیره، ناراحت از اینکه یکی دیگه اومده دو روز کار کنه وبره. تازه کاشکی کار میکرده ور میداره مطالب درمورد زازرون میزاره که هرکی از بیرون میبینه میگه اینجا دیگه کجاس؟

میتونید خودتون برید سر بزنید.(البته اشتباه نشه که خلاقیتشون قابل تحسینه اما....)

http://znn.blogfa.com

Zazeran Network News

شبکه خبری زازران

تو این وبلاگ میشه اخبار رو نوشت اما نویسنده محترم این وبلاگ داره کارای تخریبی انجام میده.

از نویسنده این وبلاگ اگه این مطالب رو خوند خواهش میکنم در مورد مطالبی که میزاره کمال دقت رو داشته باشه.

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/3/21 توسط محمد یزدانی

چی می شد اگه خدا ..................................؟

چی می شد اگه خدا ..................................؟

 

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چون که ما دیروز وقت نکردیم از او تشکر کنیم ؟

 

چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما رو هدایت نمی کرد چون امروز اطاعتش نکردیم ؟

 

چی می شد اگه خدا کتاب مقد سش رو از ما می گرفت چون که امروز فرصت نکردیم آن را بخوانیم ؟

 

چی می شد اگه خدادر خانه اش را می بست چون ما در قلبهای خود را بسته ایم ؟

 

چی می شد اگه خدا امروز به حرفهایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم ؟

 

چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم ؟



نوشته شده در تاریخ جمعه 88/3/8 توسط محمد یزدانی
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
قالب وبلاگ