سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

زازران و شبکه اصفهان

ساعت حدود 2 بود(جمعه ) که با صدای مامانم(همون نَنِه سابق!) راهی پای تلویزیون شدم.
گفت : ِِِِ اااا دختر مش مرتضی اس.. رفتم و دیدم: ِااا آره ،همون خانمهایی هستند که روی ویلچر برقی میشینند و توی خیابون همیشه میدیدمشون..
توی خونه ای نشونشون میداد که دارن خیاطی میکنند.. همت این دوتا خواهر معلول واقعا مثال زدنیه..

برنامه سفرنامه شبکه اصفهان ،این بار به سراغ زازرون رفته بود و برنامه رو توی کوچه پس کوچه های این شهر ضبط کرده بود..
گوینده ی برنامه سفرنامه میگفت:
(با لحن ملیح گوینده برنامه سفرنامه بخونید)
اینجا زازران است ،
گفتیم این روستا ،روستایی تاریخی ست.در میان طبیعت زیبا و دل انگیز و در میان کوچه ها و درب هایی که از ده ها سال پیش میگویند ،برجهای کبوتر هنوز ایستاده اند تا این مهمترین سازه معماری ایرانیان ،در ده ها سال پیش هنوز به دیدگان همه برسند"

برجهای کبوتر


خانه های تاریخی با همان سبک وسیاق گذشته ،مسجد قدیمی موسوم به مسجد الهادی که به نطر می آید 400 سال قدمت داشته باشد ،و برخی از آثار تاریخی که برای به تصویر کشیدن آن حتی خرابه ای وجود ندارد ،اینا همه زازران را نقطه ای تاریخی در فلاورجان معرفی میکند.

مسجدالهادی


از مکانهای زیارتی این شهر نیز میبایست به بارگاه امامزاده یونس اشاره کرد که ازنوادگان امام موسی کاظم(ع) است و مورد توجه اهالی و ارادتمندان به خاندان عصمت و طهارت میباشد

امامزاده یونس


بعد از نشون دادن تصاویر هم چهره نورانی جناب آقای عبدالله امینی شورای محترم زازرون رو نشون میده که میفرمایند:
"کارهای انجام شده در این دوره ،عمده ترینش بحث چمنِ ،زمین چمنه که ان شالله تا آخر این سال به بهره ورداری میرسه و بحث سالن ورزشی چند منظوره س که با توجه به اعتبارات دور دوم ریاست جمهوریه که اونم تا آخر سال آینده به بهره برداری میرسه.."

شورای زازران

اینجا زازران است...
و خلاصه همینجور میگفت زازرون و من از بس غرق تماشا بودم فرصت نکردم بشینم ! ایستاده تا آخرش رو تماشا کردم!

اما بد نیست یه سری توضیحات تکمیلی در جهت تنویر افکار عمومی!!! بدیم!
*جناب تهیه کننده  ی این فیلم ،آخرش مشخص نکردن اینجا شهر زازرونه یا روستای زازرون! هر بیننده ای دچار سردرگمی میشد!
*مسجد الهادی رو قبل توی یکی از پست ها کامل معرفی کرده بودم برای دیدن با اینجا سر بزنید
*منظورشون از "آثار تاریخی که حتی خرابه ای ازشون نیست" شاید مسجد جامع قدیمی باشه که یکی از آثار تاریخی این شهر بوده و توسط اهالی خدوم! و قهرمان! خراب میشه و مسجد فعلی ساخته میشه ، و نیز برجهای کبوتری که قربانی طمع صاحبان زمین ها میشدند و یکی از پس دیگری به ورطه نابودی کشیده شدند و شاید خانه های قدیمی ای که به خاطر تصمیمات اشتباه مسئولین و مالکان امروز تبدیل به خانه های نوساز شده اند...(0)
*اما جالبترین صحنه ی این فیلم مربوط به صحبت های آقای امینی بود که اعتراف کردند قدرت اداره اینجا رو ندارند و من از ته قلبم فریاد زدم زنده باد آدم چیز فهم!!!
خلاصه اینکه زازرون هم معروف شد رفت!!!



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/10/5 توسط محمد یزدانی
درود بر تو که اولین نفس را در دستان تو کشیدم..
درود بر تو که اولین نگاه را به من هدیه دادی..
درود بر تو که اولین شنونده ی فریاد من بودی..
درود بر تو که اولین اشک چشمان من را تو دیدی..

درود بر تو که اولین عشق را در آغوش تو هدیه گرفتم..
ای زندگی بخش فراموش شده...

اولین مامای رسمی زازران
امروز 5 می 2010 میلادی مصادف با روز جهانی ماما وماماییه!

خواستم یادی کنم از اولین مامای رسمی زازران..
پیرزنی که 94 سال به روایت شناسنامه اش از خدا عمر گرفت
متولد 1280 هجری شمسی،  زازران ،
سال وفات او 1374 هجری شمسی زازران..
دارای مدرک رسمی مامایی بود..
متولدین قبل از دهه شصت همه گی او را  میشناسند،زنی که عمرش را در راه خدمت به این مردم سپری کرد..
کمتر کسی نام حاج رُقی(حاجیه خانم رقیه لطیفی) را نشنیده، همه او را با نام رقیه رحیم(نام پدری) میشناسند..
او که با دستان بشری اش وسیله ای بود برای انجام کارهای خدایی ...
چه بسا کودکانی که به دست او متولد شدند و هرگز ندانند که چه کسی آنها را به دنیا آورده ..
و چه بسیارند آنها که هنوز با شنیدن نام او یادی از او میکنند ..
او سالهاست در کنار پسر مرحومش محمد علی در میانه قبرستان آرمیده و هر از گاهی مگر دختران یا پسرش سری به او بزنند،
آری! او به فراموشی سپرده شده...

واین خصلت این دنیاست که ما همه را به فراموشی میسپاریم و به فراموشی سپرده میشویم و تنها یادی از ما میماند
زهی سعادت آنان که نامی نیک از خویش بر جای بگذارند تا در نبودشان و در زمان کوتاهی دستشان از دنیا توشه ی راهی دریافت کنند به سبب کارهای خیرشان...

پ.ن:

اولین مامای رسمی زازرون مادربزرگ(ننه جون)بنده هستند..
برای شادی روح ایشون اگه دلتون خواست یه فاتحه ،اگه نه یه صلوات  بفرستید..




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/2/15 توسط محمد یزدانی
سکانس اول :
بعد از ناهار دم در رستوران

عادل: بریم نماز بخونیم یا بزاریم برای بعد؟
من : فقط نماز اول وقت!!
ابی:من حال ندارم ،بعد میام
من:   آخه مشرک، این شیطونه در گوشت میگه برو بعد هم وقت هست نماز بخونی
عادل: 
بریم بخونیم،بعدا دیگه حال نداریم
من:  نماز رو باید با اول وقت خوند تا به دل بچسبه
-------------------------------------
سکانس دوم :
وضوخانه

همه در حال وضو گرفتند و من دارم ذکر وضو میگم.
با وسواس آب میریزم و حواسم هست که یهو اشتباهی نکنم و با دقت زیاد وضو میگیرم و هی به خودم توی آینه نگاه میکنم و به بقیه نگاه میکنم ..
-------------------------------------
سکانس سوم :
دم در نمازخونه

دم در که میرسم یکی صدام میکنه،بر میگردم،
میگه : یه کاری دارم باهاتون..
من:نماز خوندم میام ،
اون: زیاد طول نمیکشه یه کار واجبه
من: یعنی از نماز من واجب تره.
اون: نه،طوری نیست صبر میکنم ،من میرم دم اطاقتون،التماس دعا
من: محتاجیم ...
-------------------------------------
سکانس چهارم :
داخل نمازخونه

در حالی که دارم طرف جا مهری میرم یه نگاهی به اونایی که دارن نماز میخونند میندازم و قدمام بلندتر بر میدارم و با یه حالت مغرورانه ای میرم جلوی همه،همون جای همیشگی، توی راه رسیدن شروع میکنم به   اذان و اقامه گفتن:
من: الله اکبر (4)
اشهدان لا اله الاالله(2)
...
..
...
حی علی خیر العمل(2)
قدقامت الصلوه(2)
الله اکبر(2)
لااله الا الله(2)
تازه یادم میاد که قاطی شد،"اذان واقامه" تبدیل شد به "اذامه"
پیش خودم میگم: خدا که میدونه، مهم دله،
-------------------------------------
سکانس پنجم :
در حال نماز(در این قسمت تمامی صحبتهای من درونی بوده و در ذهنم میگذرد)

دستا رو بالا میارم:الله اکبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر(با صدای بلند تا همه بشنوند)
::::بسم الله الرحمن الرحیم(با صدای بلند)
من: به به عجب بلند گفتم،هیچکس مثه من بسم الله رو نگفت،اینا انگار نمیدونن که باید بسم الله رو بلند بگن،درسته مستحبه و لی ..)
:::::الحمد لله رب العالمین
::::....
::::.............
::::......
من: وقتی رفتم بالا یه حالی از این .... میگیرم که دیگه یادش بره
::::غیر المغضوب علیهم والضـــــــــــــــــــــــــآلــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن
من : به به،
دستم رو بالا میارم به محاسن میکشم
و دوباره ...
رکعت سوم یادم وقت رکوع یادم میره رکعت چندم هستم،
توی رکوع صبر میکنم وبه ذهنم فشار میارم،یادم اومد،رکعت قبلی توی قنوت یاد چک 500هزاری افتادم،آره رکعت سومم،خدارو شکر یادم اومد.
دیگه نماز آخراشه ،
پیش خودم گفتم:
محمد این چه نمازیه ،لااقل یه کم حواست به آخرش باشه،
بهو گردنم کج شد و شروع میکنم به آهسته خوندن نماز،تا رکعت 4ام همش 1 دقیقه طول کشیده بود،آخر رکعت 4ام تا سلام نماز 5 دقیقه ای طو ل میکشه،با سوز و آه وناله آخر کار میگم:
الســــــــــــــــلام علیـــــــــــــــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــــــــــم و رحـــــمه الله وبـــــــــــــــــــــــــرکـــــــــــــــــــاته:

بعد از چند ثانیه سرم رو پایین میندازم و دست میبرم طرف آسمان و میگم: خدایا ببخشم به خاطر نمازی که خوندم!!!
جورابها رو پام کردم و بلند شدم از جام و همونجوری با گردن کج رفتم بیرون و قید نماز عصر رو زدم،
-------------------------------------
سکانس ششم :
بیرون از نمازخونه،

موبایلم زنگ میخوره،یه نگاهی میکنم،ای وای شماره ..... ، وای قرار شد برم شرکتشون کارشون رو انجام بدم،
الو،سلام آقای .....
-به به مشتاق دیدار(دروغ)
-خوبید،
-نه نشد بیام،من یه مسئله ای برام پیش اومد(دروغ)
-شرمنده من الان بیرون از اصفهانم،(دروغ)
-آره رفتم مسافرت،)دروغ)
-نه یهو شد
-به محض اینکه رسیدم اصفهان زنگتون میزنم
-نه قربان شما
-یاعلی
وقتی قطع شد تازه یادم اومد که چرا نمازی که خوندم هیچ فایده ای نداره،
-------------------------------------
سکانس پایانی :
بک گراند مشکی: عکس من که دارن منو به طرف جهنم میکشونند، و باصدای یه قاری قرآن خونده میشه:
 بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
                                   قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(1) الَّذِینَ هُمْ فى صلاتهِمْ خَشِعُونَ(2).......

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
                                  1 - مؤمنان رستگار شدند .2 - آنها که در نمازشان خشوع دارند .
.
.
وَ الَّذِینَ هُمْ لأَمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ(8)
8- و آنها که امانتها و عهد خود را مراعات مى‏کنند .

تازه فهمیدم که خدا وقتی در حدیث قدسی میفرماید:
"هرگاه یکی از بندگانم به نماز می ایستد من آن چنان به او توجه دارم که گویی همین یک بنده را دارم اما آن ها آن قدر به من بی توجه اند که گویی هزاران خدا دارند." یعنی چه!!!!!
-------------------------------------
پ.ن: اینم از الطاف خفیه اخویمون مالک البی ممالک اس،حالا بلند نشی بیای اینجا بوگوی کا نمیدونم اینجاش فلانه واونجاش بهمانه، من دفعه اولم بود،نیای بزنی تو ذوقمونا....



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89/2/6 توسط محمد یزدانی
سلام
جای همه گی خالی:
قسمت شد دوباره بریم زیارت،البته زیارت کربلای ایران، جایی که یه عده ای یه روزی سینه سپر کردن تا من وشما ، امروز اینجا با خیال آسوده بشینیم و بگیم و بخندیم و بخونیم و .....،
در حدی نیستم که از شهدا بگم ، آخه گفتن از دین و شهدا امروزه دیگه مد نیست،
گفتن از عشق و لاوو و شعرای عاشقونه مُده،گفتن از هزار چیز دیگه مُد شده،دیگه هر کی دم از شهدا بزنه همه میگن این ملا مذهبیه،یکی پیدا میشه نظر میده که بابا بسه دیگه ،یا به قول یکی:بابا والفجر یکی دوتا سه تا،چه خبره ....
بگذریم که دلمون خیلی پُره،

زندگی بدون سفر اصلا معنایی نداره(کی گفته؟؟!!!) ، باید رفت و گشت و دید تا پخته شد،همون که میگن صدهاسفر باید تا پخته شود خامی...(البته به نظر من هر پخته ای خوب نیست و بعضی چیزا خامش خیلی بهتره مثل پیاز)
اما یه نکته ای:
هیچ جایی  وطن نیمشه و وطن من هم زازرونه،
به قول شاعر!!! :
بگشتم بگرد جهـــــان بی امــــــان                 ندیدم مکانی بود بهتر از زازران
اگرچه خراب است و ویران شده                 خرابش بیارزد به کل جـــهــــــان
                                                            (خواجه محمد الملک شیخ الشیوخ  یزدان السلطنه زازرانی الاصل)
بهر حال سفرمون تموم شد،
اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است(خودم رو میگم):
هرچی سعی کردم تا یه چیزی بنویسم نشد که نشد،
از بس حرفامون توی دلمون مونده و به کسی نگفتیم که دیگه گفتن یادمون رفته!!!!

هی نوشتم و هی پاک کردم ، اما تهش چیزی در نیومد،تازه یه ذره اوضاع هم بی ریخت بود برا همین ایندفعه به نوشتن همین قسمت بسنده میکنم.

آخه میدونید واقعا نوشتن سخته ،چون مجبوری اون قسمت پنهان وجودت رو برملا کنی،اون بخشی از خودت که خیلی وقتا دوست نداری کسی اطلاعی ازش داشته باشه، اما تو نوشتن گاهی خودِ خودمون رو نشون میدیم،خودی که خیلیامون ازش فرار میکنیم وسعی میکنیم یه چیز دیگه ازش به دیگرون نشون میدیم وهمیشه نقاب جلوشه یعنی یه چهره ی متفاوت..
بعضیا هم منتظرند یه چیزی بگی بعد شروع کن پشت سرت گفتن، تازه خیلی وقتا توی حرفا هم نمیتونی حالات رو بیان کنی ،نمیتونی درست منظور رو برسونی که دیگه واویلا،تبدیل میشه به دردسر و گاهی هم میشه نظرات خصوصی  که توش فحش میشنوی،(البته من نظرات خصوصی رو بیشتر دوست دارم،چون اونجاها بیشتر راست میگن)

البته این نظر من بود،شما رو نمیدونم!!
حسن ختام هم یه شعری در مورد لهجه زازرونی تقدیم به همه ی زازرونیای عزیز :
بــــا نــمک تـــر از زبـــون زازرون              همه عالم تو کوجا داری نشون
این زبون برگی چوغوندر نیس-سا               لهجــه یـــی زازرونه زُم بَس-سا
لهجه یی شــــیرینی زازرونی مـا              مثــی قنده  پیشی باقی زبونا
-------------------------------------
زُم بَسه: زبان بسته ،بیچاره!!
،(البته بچه ها واسه ی اینکه بقیه رو غصه بدن(تحقیر کودکانه) یا کلمه ای برای ابراز همدردی با دیگرون هم استفاده میشه)



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/1/24 توسط محمد یزدانی
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست -------------  که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
http://www.shamsevelayat.com/images/monasebat/nourooz01.jpg
سلام
سلام سلامتی میاره،
امیدوارم وقتی این رو میخونید حال همه گی خوب باشه،شاد باشید و امیدوار..
امسال سال خوبی بود،سالی پر از شادی ،پر از خنده ،پر از ناراحتی،خلاصه پر از همه چیز..

یاد دعواهام بخیر، یاد خندیدن هامون بخیر،
حرص خوردانتون،کژ برداشتیها ،چت کردنا،خالی بندیها ،دروغ گویی ها!،به هم خندیدنها مون،باهم خندیدن هامون،باهم خندیدن هاتون،غیبت کردناتون،بدقولیهامون،خوش قولیهاتون،
بعضی از قسمتاش که قشنگ بود رو یادداشت کردم برای همیشه داشته باشم،(اگه نیاز شد یه روزی ازش رونمایی میکنم تا خاطراتش زنده بشه)
روزای خوبی رو با هم گذروندیم،توی این سفر مجازی در کنار هم بودیم،
میگن اگه میخای دوستاتون رو بشناسی باهاشون به سفر برید،من هم خیلیا رو شناختم،نمیدونم بقیه هم تونستن منو بشناسن یا نه!؟
تا چند روز دیگه امسال هم برامون میشه پارسال!
امسال هم با همه ی اتفاقاتش میره ،خاطره هاش میمونه برای اونایی که ازش نگهداری کنن،بقیه هم به فراموشی سپرده میشن..
امیدوارم سال آینده سال خوبی برا همه باشه، با رسیدن سال نو ،همه چیز نو میشه الا دوستی ها و رفاقت ها،که قدیمی میشن.
یه نفر!(که میشناسمش )یه نظر خصوصی گذاشته بود که عینا براتون نقل میکنم:


خدایا به مدیر این وبلاگ فهم و ادب بده تا دیگه تو جواب نظر دادن و برخورداش آدم وار رفتار کنه ، (همگی بگید آمین شاید فرجی شد هرچند بعید میدونم!) نه به خاطر اینکه خدا کاری نمیکنه ،نه! به خاطر اینکه از قدیم گفتن با دعای بعضیها بارون نمیاد...

البته همینجا از همه ی کسانی که از دست من به هر عنوانی ناراحت شدن عذر خواهی میکنم،

و اما آرزوهای خودم برای شما:
**م.شیخی رو یه عقل درست وحسابی بده (مثه من) تا دیگه اینقدر تندروی نکنه(البته قبلش بگم که ما خیلی بهشون ارادت داریم!مثه داداشم میمونه ،چون دوستش دارم اینا رو نوشتم ،کسی جدی نگیره)


** دهاتی رو که مدتیه میگه کسالت داره شفا بده...


** صاحبدل رو تو سال جدید به آرزوهاش برسون..

 

**نی نی هم که دیگه بزرگ میشه،یعنی 1سال دیگه بهش اضافه میشه ،یه روزی توی نظرات گفته بود که از خدا شفای مامانش رو میخاد ،انشاالله سال جدید خدا دعاهاش رو بر آورده کنه.


**مهدی! رو امیدوارم شجاعت پیدا کنه و دیگه اینقدر توهین به دیگرون نکنه،بیاد مثه بچه آدم حرفش رو بزنه (فقط بیاد خودش رو معرفی کنه تابهش بگم یه من ماست چندی کره داره!)


**رمینا دیگه اینقدر حرص نخوره ،شرکت smile (به فارسی میشه شکلک) از دستشون شاکی شده و شکایت کننده هم یکی از شکلکهاست که میگه پدر من رو د رآورده از بس ازم استفاده میکنه،به قول یکی از دوستان  وقتی این شکلک رو میبینه یاد ایشون میافته


**منتظر کوچولو رو هم دیگه کم کم میشه منتظر بزرگ! و امیدواریم انتظارشون به پایان برسه..

 

**نو وان،رو یه کم جنبه بهش بده تا دیگه نظراتش رو خصوصی که میکنه وبهش انتقاد میکنیم نگه من مدیرم و میدونم چه تصمیمی بگیرم،(پسرخاله ی ننه جون نگهدار).


**به مریم سرعتی یه کم بینش بده وقتی میره تو یه وبلاگی الکی نظر نده که خیلی عالی بود و بعدش بنویسه "به روزم سر بزنید"


**به گواکما یه اسم بهتر بده تا لااقل اسمش مثل آدم باشه،خودش که الا آدمه(البته فرشته س )


**گروه 5badgirls تبدیل بشن به 5goodgirls


**یادی کنیم از دونفر که دیگه خیلی وقته نیستند،یا هستند سری به ما نمیزنند، سوشیانت و هیچکس72 که دیگه کم پیدا شدن و انگار از عرصه وبلاگ نویسی کنار رفتن.

اینا که ذکر کردم اونایی هستند که ارتباط بیشتری باهاشون  داشتیم،امیدوارم کسی رو از قلم ننداخته باشم..

مخلص کلام اینکه یه سال گذشت با همه ی خوبیها وبدیها،امیدوارم سال آینده سال پر باری باشه برای همه ی شما دوستان..
سالی پر از مهر و محبت،صفا و صمیمیت، سلامتی و سعادت رو برای همه ی شما آرزومندم.



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/12/27 توسط محمد یزدانی
   1   2   3      >
قالب وبلاگ