سلام
اول :
گاهی وقتا توی زندگی هامون اتفاقاتی می افته که برامون خوشایند نیست.
گاهی سختی هایی برامون پیش میاد که همیشه هم دست ما نیست ولی خیلی هاش رو مقصر خودمونیم.
گاهی خدا سختی هایی رو بهمون هدیه میده تا ما رو مورد آزمایش قرار بده
که البته خیلی ها از امتحان سربلند بیرون نمیان ، به این دلیل که اینقدر زود از کوره در میرن و چشماشون روی همه نعمتهای خدا بسته میشه و نمیتونند از نعمتهایی که دارن بهره کافی ببرن.
اگه یه روزی سختی ای بهتون رسید و از همه چیز ناامید شدید ،سعی کنید تمام بدیها،سختیها و مشکلات زندگیتون رو ،روی یه کاغذ بیارین و در مقابل، تمام نعمتها،خوبیها و خوشیهایی که تو زندگی دارین رو هم لیست کنید
مطمئن باشید که نسبت اونا یک به صد یا هزار یا شاید خیلی بیشتر میشه.
اگه یه درد یا سختی یا مشکل دارید ،مطمئنا و یقینا بیش از هزاران نکته ی مثبت دارید.
چشمهاتون رو باز کنید ،به اطرافتون نگاه کنید،در اطراف شما کسانی هستند که حسرت خیلی از چیزهایی که دارید رو میخورن!
اگه یه مقایسه ی کوچیک انجام بدین کوچیکی سختی ها رو درک خواهید کرد اونوقت میتونید از زندگیتون لذت ببرید و البته خدا رو هم شکر خواهید کرد.
چشمها را باید شست....
ما آدمها گاهی چنان غرق بازی های زندگی و سختیهای پوچ اون میشیم که از نعمتها و خوبیهای زندگی غافل میشیم
یادمون باشه که خدا گفته : همراه هر سختی ای ،آسانی خواهد بود...
مراقب باشید،فرداها ،باز حسرت از دست دادن دیروزها رو نخوریم..
دوم:
چند روز پیش،یه جایی برگه ی کاغذی نظرم رو جلب کرد
خوب که نگاه کردم دیدم مربوط به زازرونه
با دوربین موبایل ازش عکس گرفتم ،
چند روز پیش نسخه ی کوچیکتری در اندازه یک چهارم برگ آ 5 از همون رو دیدم
تصویر اینه:
اما جریانش چیه رو خودتون بخونید
علامت سوالای زیادی برام پیش اومد؟ اینکه کی اینو نوشته؟ هدفشون چی بوده؟
نوشته ای که در وهله اول با تعداد زیادی غلط املایی به ماهیت نویسندگانش میتونی پی ببری و همچنین به صورت محاوره ای نوشته شده!
امضای ذیل این برگه ،"جمع بزرگی از جوانان دلسوز" هست ،که من به عنوان یه جوون از اون خبری نداشتم !! پس احتمالا من دلسوز نبودم!!!
اما نکات زیادی در مورد این نوشته میتونم بگم،اما همه رو فاکتور میگیرم
سوال من اینه که چرا به این راه متوسل شدند؟
آیا به این فکر نکرده اند که اینگونه شب نامه نویسی ها راه به جایی نمیبرد؟
من این شخص / اشخاص را فرد/افرادی بی تدبیر،نا آگاه و ترسو میدونم،چرا که اگر حرف و خواسته ی برحقی دارند(که دارند)باید شجاعانه و مدبرانه و از راه درست اقدام میکردند!
و مطمئن باشند با پنهان شدن و شانتاژهای این گونه راه به جایی نمیبرند
اما نکته ی مهمه قضیه اینه که :
با گسترش این نوع بداخلاقی ها در جامعه آیا دیگه امنیتی برای کسی میمونه؟
شما تصور کنید از فردا هرکسی به هر دلیلی با شخصی ،ارگانی یا .... مشکلی داشته باشه و اقدام به پخش این نوع شب نامه ها بکنه چه اتفاقات ناگواری رخ خواهد داد
سالها پیش شالوده ی کج این رفتارهای غلط با راه اندازی وبلاگ ز ن ن گذاشته شد و همچنان هم ادامه دارد،
اگر فکری به حال این نوع رفتارها نکنیم ،تبعات این نوع رفتارها دامن همه ی ما را خواهد گرفت.....
پی نوشت:
ندارد
ساعت حدود 2 بود(جمعه ) که با صدای مامانم(همون نَنِه سابق!) راهی پای تلویزیون شدم.
گفت : ِِِِ اااا دختر مش مرتضی اس.. رفتم و دیدم: ِااا آره ،همون خانمهایی هستند که روی ویلچر برقی میشینند و توی خیابون همیشه میدیدمشون..
توی خونه ای نشونشون میداد که دارن خیاطی میکنند.. همت این دوتا خواهر معلول واقعا مثال زدنیه..
برنامه سفرنامه شبکه اصفهان ،این بار به سراغ زازرون رفته بود و برنامه رو توی کوچه پس کوچه های این شهر ضبط کرده بود..
گوینده ی برنامه سفرنامه میگفت:
(با لحن ملیح گوینده برنامه سفرنامه بخونید)
اینجا زازران است ،
گفتیم این روستا ،روستایی تاریخی ست.در میان طبیعت زیبا و دل انگیز و در میان کوچه ها و درب هایی که از ده ها سال پیش میگویند ،برجهای کبوتر هنوز ایستاده اند تا این مهمترین سازه معماری ایرانیان ،در ده ها سال پیش هنوز به دیدگان همه برسند"
خانه های تاریخی با همان سبک وسیاق گذشته ،مسجد قدیمی موسوم به مسجد الهادی که به نطر می آید 400 سال قدمت داشته باشد ،و برخی از آثار تاریخی که برای به تصویر کشیدن آن حتی خرابه ای وجود ندارد ،اینا همه زازران را نقطه ای تاریخی در فلاورجان معرفی میکند.
از مکانهای زیارتی این شهر نیز میبایست به بارگاه امامزاده یونس اشاره کرد که ازنوادگان امام موسی کاظم(ع) است و مورد توجه اهالی و ارادتمندان به خاندان عصمت و طهارت میباشد
بعد از نشون دادن تصاویر هم چهره نورانی جناب آقای عبدالله امینی شورای محترم زازرون رو نشون میده که میفرمایند:
"کارهای انجام شده در این دوره ،عمده ترینش بحث چمنِ ،زمین چمنه که ان شالله تا آخر این سال به بهره ورداری میرسه و بحث سالن ورزشی چند منظوره س که با توجه به اعتبارات دور دوم ریاست جمهوریه که اونم تا آخر سال آینده به بهره برداری میرسه.."
اینجا زازران است...
و خلاصه همینجور میگفت زازرون و من از بس غرق تماشا بودم فرصت نکردم بشینم ! ایستاده تا آخرش رو تماشا کردم!
اما بد نیست یه سری توضیحات تکمیلی در جهت تنویر افکار عمومی!!! بدیم!
*جناب تهیه کننده ی این فیلم ،آخرش مشخص نکردن اینجا شهر زازرونه یا روستای زازرون! هر بیننده ای دچار سردرگمی میشد!
*مسجد الهادی رو قبل توی یکی از پست ها کامل معرفی کرده بودم برای دیدن با اینجا سر بزنید
*منظورشون از "آثار تاریخی که حتی خرابه ای ازشون نیست" شاید مسجد جامع قدیمی باشه که یکی از آثار تاریخی این شهر بوده و توسط اهالی خدوم! و قهرمان! خراب میشه و مسجد فعلی ساخته میشه ، و نیز برجهای کبوتری که قربانی طمع صاحبان زمین ها میشدند و یکی از پس دیگری به ورطه نابودی کشیده شدند و شاید خانه های قدیمی ای که به خاطر تصمیمات اشتباه مسئولین و مالکان امروز تبدیل به خانه های نوساز شده اند...(0)
*اما جالبترین صحنه ی این فیلم مربوط به صحبت های آقای امینی بود که اعتراف کردند قدرت اداره اینجا رو ندارند و من از ته قلبم فریاد زدم زنده باد آدم چیز فهم!!!
خلاصه اینکه زازرون هم معروف شد رفت!!!
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالاْئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ
بسوزانْ دیده ، دیگرْ بین شو ای دل در این بُستان ، شگفتی چین شو ای دل
شگفتی ، جمعِ اضداد است ، آری
ز شورِ < یا علی > ، شیرین شو ای دل "محمد کاظم بدرالدین "
-----------------------------------------------------
بازوی علی علیهالسلام را گرفت و بالا برد. آسمان، همپای او قد کشید. سروها، خودشان را بالا کشیدند.
نسیم، در گوش آسمان زمزمه میکرد:
من کنت مولاه فهذا علی مولاه
«هر کس من پیشوای اویم، علی علیهالسلام پیشوای اوست...»
جبرئیل فرود آمد. بوی خوش پیامش، زمین را عطرآگین کرد. خدا او را با عهد بزرگی فرستاده بود؛عهد ولایت...
هیچگاه زمین بیحجت نمیماند...
«این خبر را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان برسانند تا روز قیامت... »
خدا کند یادمان نرود
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
عید غدیر بر شما دوستان عزیز،همشهریان گرامی و همه مسلمین مبارک باد.
روزای اولی بود که تنها میرفتم مسجد(چقدر من ریاکارم!)،
مسجد صاحب الزمان معروف به مسجد اسمال،البته دلیل این اسم، متولی این مسجد بود که آقای حاج اسماعیل کاظم زاده بود،اما اون جا همه میگفتند مسجد اسمال
اونوقتا فقط ماه رمضون توش نماز میخوندند و البته الان هم زیاد دست کمی از گذشته نداره،
پیش نماز اونجا یه نفر بود اگه اشتباه نکنم فامیلش موسوی بود(البته سبز بود فقط سبز علوی!) ،خیلی روابط عمومی بالایی داشت، هر کسی رو میدید سریع ارتباط برقرار میکرد و مخش رو میزد تا به راه راست منحرفش کنه!
(هنوز یادم هست 2 تا از بچه شرورایی که به وسیله این آقا اهل نماز شده بودند و دنبال مرجع تقلید انتخاب کردن بودند.البته اونا تا قبل از اون اعتقادی به این حرفا نداشتند و بعد از گذشت چند سال فقط یه کم بهتر شدن، که فکر کنم مربوط به کارای همون چند وقت این حاجی میشد.)
خلاصه ماه رمضون که شده بود تقریبا همه ی نمازا رو مسجد بودم ، پیرهنم رو باز میکردم و مثه دامن که میشد دوره میافتادم و مهرنماز گذارا رو جمع میکردم ، الان وقتی بچه ها رو میبینم که این کار رو میکنند خندم میگیره،
اما ماه رمضون که تموم شد دوباره مسجد فراموش شد.
حالا از ماه رمضون بگم:
یه حس و حالی داشتم.سحری رو میخوردم و بعدش مسجد،
افطارش که دیگه حرف نداشت ،همیشه منتظر افطار بودیم فقط به خاطر زولبیا وبامیه...
یادش بخیر اصلا ماه رمضون رو به نام زولبیا و بامیه میشناختم و البته هنوز هم میشناسیم..
بعدشم صبحونه رو میخوردم و بعد از تمام شدنش تازه میگفتم ای وای یادم نبود! البته یادم بود ولی خودم رو میزدم به کوچه علی چپ و صبحونه رو میخوردم،
هر وقت تشنه میشدم باز خودم رو به کوچه علی چپ میرسوندم و آب رو میخوردم و بعدش وانمود میکردم که یادم نبوده!
ناهار رو بعد از نماز میخوردم تا لااقل یه روزه ی کله گنجیشکی گرفته باشم.یادم میاد اون سالها توی ماه رمضون 15تا روزه ی کله گنجیشکی گرفته بودم که روی هم میشد 7 تا و نصفی روزه!
با بچه های محله مون مسابقه روزه گرفتن گذاشته بودیم، یکی از بچه ها میگفت:من 22 تا روزه کله گنجیشکی گرفتم: " و من حسرت خوردم که چرا همه ی ماه رو روزه نگرفتم!
اما بزرگتر که شدم همه چیز متفاوت شد:
انروزا ماه رمضون که میشد از دروغ گفتن میترسیدم،آخه میگفتن "خدا سنگت میکنه" اما بزرگتر که شدم دیدم انگار شوخی بود، هرچی دروغ میگم اتفاقی نمی افته ،حالا این روزا دیگه برام فرقی نمیکنه ،اینقدر دروغ میگم که گاهی شیطون "میگه بابا بسه! داری از منم جلو میزنی"،
اونروزا ماه رمضون که میشد همون روزه های دست و پا شکسته رو با شوق تمام میگرفتم ولی امروز به ضرب و زور اون دنیاست و ضرب و زور کفاره و گناه و....
اونروزا ماه رمضون که میشد با خودم عهد میکردم بعد از ماه رمضون هم روزه بگیرم(همون کله گنجیشکی) هرچند اینکار رو نمیکردم ولی امروز لحظه شماری میکنم تا این ماه تموم بشه.
اون روزا یه سحری ساده بود ، یه افطاری ساده تر،اما امروز تا خرخره سحری میخورم و تا مرز انفجار افطار،
قدیما روزه میگرفتیم که فقرا و فقر رو درک کنم ،امروز روزه میگیرم تا درک کنم چطور میشه شاهانه زندگی کرد!
یک سال گناه میکنم! به امید ماه رمضان،به امید شب قدر ...
خلاصه اینکه پیر شدیم! و سالها گذشت و امروز حسرت اون روزه های کله گنجیشتی(گله گنجشکی) ،حسرت گشنگی و تشنگی ای که فقط وانمود میکردم ،حسرت قول وقرارهای های بچه گونه ی خودم با خدا توی ماه رمضون!، حسرت همش به دلم مونده. چی میشد دوباره بر میگشتیم به اونروزا!
مخلص کلام :" پیشاپیش یا پساپیش فرارسیدن ماه رمضان ،ماه زولبیا و بامیه ،بیخوابی شبانه، گرسنگی روزانه ، روزشماری ماهانه ، پرخوری سحرانه، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه بر شما مبارک!"
پی نوشت : هنوز ماه رمضون نیومده عزادار شدم که از ساعت 5 صبح تا 9 شب باید گشنه بمونم،
همه چیز ماه رمضون یه طرف ،این پیاز داغ حلیم هم یه طرف،خدایا یه کاری کن این پیاز داغ و سوخته از چرخه زندگی بیرون بره،ای خدا!!!!
اینم شد مسلمونی! اینم شد زندگی!
چند روز پیش(حدود دوهفته پیش) یه دوره ای به نام معارف مهدویت به همت پایگاه بسیج خواهران و هیئت های مختلف وشورا و خلاصه اینایی که قراره در امر فرهنگ قدمی بردارند، برگزار شد.
پیش بینی شده بود که این جلسات در سالن احتماعات پایگاه برگزار بشه که با استقبالی که از این جلسات شده بود مجبور شدن مکانش رو به بیت الاحزان مسجد رضوان تغییر بدن.
جلسه اول رو من نبودم،
البته من رفتم ولی الحمدلله این خانما چنان کاتوره ای و بی نظم و ترتیب نشسته بودن که حتی مسیر عبور هوا هم به داخل سالن وجود نداشت چه برسه یه موجود 75کیلویی!! با 184 سانتی متر بلندای قامت (عجب ابهتی داشته یارو!!!)
خلاصه جلسه اولش که نشد بریم،جلسه دوم روز جمعه بود و از سر بیکاری!! رفتیم،روز سوم و چهارم وپنجم هم به همین ترتیب رفتیم.
بماند که کلاس مهدویت بود و قرار بود با موضوع مهدویت آشنا بشیم ولی بیشتر داستان شنیدیم و میکروفن به دستها هم حضور بهم رسونده بودن!.
امان ازوقتی که این میکروفن دست نا اهل بیافته، نه منظورم آقای شیخی نبود،ایشون اهلِ اهلند ولی...(نه نمیگم که غیبت نشه)
اینکه بدونیم امام زمان چند سالشونه، از فرعیات محسوب میشه . اصل، انتظار و هدف از ظهوره و دلائل غیبت و... که باید درک بشه،باید بفهمیم تا آماده بشیم برای ظهور،باید به مسائل اصلی بپردازیم ولی این حرف که "به من و شما چه که امام زمان(عج) چند سالشه" یه جورایی انتقاد غیروارده یا گفتنش توی اون جمع نشان از بی ادبی داشت تا انتقاد ..(داستان کامل در پی نوشت") ،
خوب از بحث خارج نشم و ادامه ریاکاریم رو بگم.
خلاصه من به حول قوه الهی تمام جلسات رو شرکت کردم ، البته یادم رفت بگم که میزان حضور بانوان محترمه به مردان دلاور حدود10 برابر بیشتر بود،و این رویه که توی تمامی امور امروزه مشاهده میشه(مثلا کنکور،مشاغل و...) ممکنه باعث بشه تعداد بانوانی که در صف 313 نفر یار امام هستند از 50 عدد تجاوز کنه و بیشتر یارانش رو تشکیل بدن!!
خلاصه سرتون رو درد نیارم،جلسات تموم شد با مولودی خوانی و حرفای حاج آقا نیکو
اما از همه جالب تر این که شورای محترم!! هم اونموقع که جلسه ما برگزار میشد برای اینکه مردم رو جمع کنه و بگه که یه کاری کرده ،توی شنبه بازار یه سری تشکیلات مثه ارگ و جاز و.... اینا آورده بود و با موسیقی های شاد میخاستند دل امام زمان را شاد کنند!
خلاصه جلسه امتحان شروع شد و چشمتون روز بد نبینه،یه امتحان سخت تر از کنکور گرفته بودن ،باور کنید در حد تافل شایدم ورودی دانشگاه آکسفورد...
لااقل کنکور میشه یه گزینه رو با شانس یا مهندسی معکوس زد اینجا نمیشد جواب سوال رو هم الکی نوشت ،چرا؟ چون اگه طرف میخوند میگفت این بچه شیعه مگه نبوده یا مگه کلاس نمی اومده ،پس این چیه نوشته ،خلاصه ما که به هر ضرب و زوری بود نوشتیم،نمره مون هم بد نشد،تازه قرار شد بریم اردو!
خلاصه اینکه یه دوره ی پرباری برگزار شد و در این سطح دوره ای که برگزار بشه خیلی کم داشتیم، امیدوارم از این دست دوره ها و البته دوره هایی که افراد بیشتری مشتاقش هستند (مثله دوره هایی پیرامون ازدواج ) رو بیشتر برگزار کنند و البته اگه پذیراییش همراه با شام یا نهار باشه که دیگه حرف نداره!.
----------------------------
پی نوشت:
بزارین کامل داستان رو تعریف کنم ،اینجام گیر کرده(نه یه ذره بالاتر!)
توی یکی از جلسات آقای امینی یکی از برگه های قرعه کشی که مال هیئتشون بود رو به آقای شیخی میده تا بخونه،توی برگه قرعه کشی یه سوال نوشته شده که از قضا جنبه رقابتی هم نداره ،یعنی یه سوالیه که بیشتر به مخاطب آگاهی میده تا سوال کنه،(البته این نظر منه) شاید بعضیا برداشت میکنن که خوب بلاخره سوال سواله،اما به نظر من این سوال طراحی شده که فرد عددی رو که مثلا 1170 یا 1176 یا هر عددی باشه( که مطمئنا همه از دست هم مینویسن و با یه محاسبه ساده (255-1431) به دست میاد،) رو بنویسه و یادآوری بشه که چند ساله مهدی(عج) منتظر آمادگی جهان جهت ظهورش مونده،یا لااقل بدونیم که امام زمان ما چند سالشونه.
اونموقع بعد از خوندن سوال به شکل تمسخرآمیزی میگه "اتفاقا خیلی مهمه،یه سوال اساسیه" و بعدش میگه:"به من و تو چه که چند سالشه؟"
این که یه بچه شیعه ندونه چند ساله مهدی(عج)در غیبت کبری به سر میبره ،این که ندونه امام زمانش چند سالشه، زشت نیست؟؟؟؟
ما توی زندگیمون سعی میکنیم سن عزیزترین هامون رو به یاد داشته باشم،ما سعی میکنیم روز تولد پدر،مادر،خواهر ،برادر ، همسر و بچه هامون(البته اونایی که دارن) رو به یاد داشته باشیم ، اونوقت آیامیشه گفت به من و تو چه ربطی داره که امام زمان چند سالشه؟؟؟ و یادمون نباشه چه روزی به دنیا اومده و چند سالشونه؟؟؟؟؟!!
البته مشکل از اینجا شروع میشه که بعضی مسائل رو درست درک نمیکنند.اتفاقا توی یکی از جلسات، سخنران به همین نکته اشاره کرد و گفت مواظب باشید که بعضی مسائل فرعی مثل سن امام زمان،فرزندانشون،زن داشتن یا نداشتنشون،اینا باعث نشه که از اصول غافل بشیم .
من فکر میکنم بخاطر فهم نادرست از این مطلب این حرف زده شد، کل ماجرا همین بود..
------------
امیدوارم همه به راه راست هدایت شوند و اگه نشد راه راست به سمت همه کج شود!!!!