مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود:بچه دبستانی که بودم روزی از کوچه عبور می کردم.گویا بچه ها لانه زنبور را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند من که بی خبر از همه جا موهای سرم را تراشیده بودم به من حمله کردند و حسابی نیش زدند. ناله ام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیره انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود.گرچه سوزش سرم مرا ناراحت می کرد از یک طرف به خاطر اینکه چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازشهای شیرین و دلنشین پدر و مادرم از ته دل خوشحال بودم.گاهی اوقات تصنعی آه و ناله می کردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیائش همین کار را نمی کنیم؟ آیا خیلی از این آه و ناله ها و نازها که برای خدا و ائمه می کنیم به خاطر لذتی نیست که از نوازشهای آنها میبریم.از این طریق می خواهیم نوازش های آنان بیشتر شود؟البته خدا و اولیائش نازکردن بنده ها را هم خریدارند،در حالی که اگر انصاف بدهیم ناز کردن به آنها و ناز خریدن به ما می آید.
دوستان سلام
واقعا ممنونم ازابرازمحبتهای شما...
یکی ازدوستان دریک کامنت خصوصی خواسته بودن آزمون مشکلی ازبنده بگیرن!،فکرکردن ما نخبه ایم!!!!ضمن تشکرازایشون باید بگم جمله ی قشنگی بود.!تصمیم گرفتم بااجازه شون سوالشوبنویسم تا باهم دیگه به یه نتیجه ای برسیم:
سوالشون این بود:
ظرف گلی رو از کاسه طلایی راحت میشه تشخیص داد. ولی زهر و آب گوارا را....؟
واسه دیدن درون آدما ،به چشم دل نیازه .......
روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند: استاد زیبایی انسان درچیست؟ حکیم 2 کاسه کنارشاگردان گذاشت وگفت: به این 2 کاسه نگاه کنید اولی ازطلا درست شده است ودرونش زهراست و دومی کاسه ای گلی ست ودرونش آب گوارا است، شما کدام رامی خورید؟
شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است.
آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش واخلاقش است.
درکنارصورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم...
تفکری که برترازعبادت....
.... یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام می فرماید:
« تفکر ساعة خیر من عباده سنه: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. »
آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن ایشان گفته بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند. »
کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.
استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی