با سلام خدمت دوستان و همشهریان عزیز و دوست داشتنی
و یه سلام ویژه خدمت تمامی اونایی که به این کلبه حقیرانه ما سری میزنن و ویژه تر به اونایی که نظر میدن..
اول کلام چندتانکته رو میگم در رابطه با خودمون تا به مسئله وحدت بپردازم.
چند وقتی اگه سری به نظرات بزنین می بینین که دوستان ما چقدر فعال شدن و مینویسن و منم سعی کردم جواب همه رو بدم.
اما تو این نظرات گاهی حرفایی رد وبدل شد که مجبور شدم عکس العمل نشون بدم. بعضیا هم ناراحت شدن.همین جا از همه ی دوستان خواهش میکنم بنده رو حلال کنن.
اما در بین نظرات نکات جالبی بود ،از همه اونایی که سر زدن و نظر دادن خواستم اگه داستان یا دست نوشته ای دارن بفرستن فقط با لهجه که برا همشهریامون بزاریم برن حال کنن. البته چندتایی هم فرستادن که سر فرصت رونمایی میکنم. یه سری دعوا هم کردن که ازشون میخام به این جنگا پایان بدن و با هم متحد بشیم.
حالا موضوع اصلی وحدت اینه:
با سلام..
از قدیم گفتن تعارف بعضی ها بی منت نیست،حالا نقل ما شده. امروز وقتی اسمتو دیدم خیلی خوشحال شدم اما گفتم حالا اگه اینجا بخوام تبریک بگم بهت و عکست رو بزارم و بگم این دوست منه همه بگن چرا تا حالا ازش اسمی نبوده ، حالا که معروف شده و افتخار کسب کرده دوستت شده. بهر حال من از اینکه دوستمی میگذرم و فقط به خاطر اینکه مال این مرز و بومی ( ایران) و بخاطر اینکه همشهری من هستی به تو و خانوادت از صمیم قلب تبریک میگم.
به نقل از سایت کمیته ملی پاراالمپیک :
این قهرمانی رو به تمام مردم شریف زازران تبریک عرض میکنم/.
شهریور1388
محمد یزدانی
از خندق که میشنیدم و از خیبر و از احد، باورم نمیشد که مردی روی همین زمین خاکی تا آن حد و اندازه بتواند دلیر باشد و سلحشور. رشادتها و شجاعتهای او برایم شگفتانگیز مینمود. مردی صاحب شان «لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» که لباس رزمیاش پشت نداشت. آخر، علی هرگز و هیچگاه به دشمن پشت نمیکرد. هیچکس را یارای رویارویی با او نبود. شمشیر او سیفالله بود؛ چه او از پی حق شمشیر میزد و جز آن هرگز.
ادامه مطلب...
هنوز منتظریم.... گرسنه ایم.... چرا آن مرد غریبه ی دوست داشتنی نمی آید......
امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه یتیمان و فقیران میرفت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونهای دیگر برایشان ترسیم میکرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بیپناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی فراگیرتر میشود، رایحه یتیمنوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمیرسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل میشود.
ناشناسی که به تاریکی شب ها شام یتیمان عرب میبرد، امشب خانه نشین شده و تمامی آنانی که علی دست محبت بر سرشان داشت چشم انتظار اویند....
آنها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگوار مییابند، پی میبرند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آنها اینک واقعا بیپناه و پدرْ از دست داده شدهاند.
اما واقعا امشب در خانه علی چه میگذرد؟
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من----------------------------چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا
یا علی مدد
سر به آسمان بلند کرده بودی و زیر لب، رمز رستگاری را زمزمه می کردی، چشمان دخترت کلثوم، آکنده از بی قراری و نگرانی. مرغابی ها دست به دامانت شدند و خواهش نرفتن را با زبان بی زبانی با تو زمزمه کردند، حلقه در از کدام راز سر به مهر تو باخبر بود که دست در دامانت زد و دامنگیرت شد؟! |