سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

با سلام خدمت دوستان و همشهریان عزیز و دوست داشتنی

و یه سلام ویژه خدمت تمامی اونایی که به این کلبه حقیرانه ما سری میزنن و ویژه تر به اونایی که نظر میدن..

اول کلام چندتانکته رو میگم در رابطه با خودمون تا به مسئله وحدت بپردازم.

چند وقتی اگه سری به نظرات بزنین می بینین که دوستان ما چقدر فعال شدن و مینویسن و منم سعی کردم جواب همه رو بدم.

اما تو این نظرات گاهی حرفایی رد وبدل شد که مجبور شدم عکس العمل نشون بدم. بعضیا هم ناراحت شدن.همین جا از همه ی دوستان خواهش میکنم بنده رو حلال کنن.

اما در بین نظرات نکات جالبی بود ،از همه اونایی که سر زدن و نظر دادن خواستم اگه داستان یا دست نوشته ای دارن بفرستن فقط با لهجه که برا همشهریامون بزاریم برن حال کنن. البته چندتایی هم فرستادن که سر فرصت رونمایی میکنم. یه سری دعوا هم کردن که ازشون میخام به این جنگا پایان بدن و با هم متحد بشیم.

حالا موضوع اصلی وحدت اینه:

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ جمعه 88/6/27 توسط محمد یزدانی

 

علی شیخی

با سلام..

از قدیم گفتن تعارف بعضی ها بی منت نیست،حالا نقل ما شده. امروز وقتی اسمتو دیدم خیلی خوشحال شدم اما گفتم حالا اگه اینجا بخوام تبریک بگم بهت و عکست رو بزارم و بگم این دوست منه همه بگن چرا تا حالا ازش اسمی نبوده ، حالا که معروف شده و افتخار کسب کرده دوستت شده. بهر حال من از اینکه دوستمی میگذرم و فقط به خاطر اینکه مال این مرز و بومی ( ایران) و بخاطر اینکه همشهری من هستی به تو و خانوادت از صمیم قلب تبریک میگم.

 به نقل از سایت کمیته ملی پاراالمپیک  :

 

 

 این قهرمانی رو به تمام مردم شریف زازران تبریک عرض میکنم/.

شهریور1388

محمد یزدانی



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88/6/22 توسط محمد یزدانی
از کودکی، بسیار درباره علی (ع) شنیده ایم. داستان‌ها و حکایت‌هایی که هریک مارا به دنیایی می‌برد سراسر رویا و زلال و در دریایی شناور می‌کرد سرشار از خیال و خاطره. قهرمانی‌ها و پهلوانی‌های حضرتش همواره مرا مجذوب و مسحور خویش می‌کرد.
 امشب سر نخلی خم شد
 

از خندق که می‌شنیدم و از خیبر و از احد، باورم نمی‌شد که مردی روی همین زمین خاکی تا آن حد و اندازه بتواند دلیر باشد و سلحشور. رشادت‌ها و شجاعت‌های او برایم شگفت‌انگیز می‌نمود. مردی صاحب شان «لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» که لباس رزمی‌اش پشت نداشت. آخر، علی هرگز و هیچ‌گاه به دشمن پشت نمی‌کرد. هیچ‌کس را یارای رویارویی با او نبود. شمشیر او سیف‌الله بود؛ چه او از پی حق شمشیر می‌زد و جز آن هرگز.
ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/6/19 توسط محمد یزدانی

هنوز منتظریم.... گرسنه ایم.... چرا آن مرد غریبه ی دوست داشتنی نمی‏ آید......

امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه یتیمان و فقیران میرفت  و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه‏ای دیگر برایشان ترسیم می‏کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی‏پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی فراگیرتر می‏شود، رایحه یتیم‏نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی‏رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل می‏شود.

ناشناسی که به تاریکی شب ها شام یتیمان عرب میبرد، امشب خانه نشین شده و تمامی آنانی که علی دست محبت بر سرشان داشت چشم انتظار اویند....

 

آن‏ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگ‏وار می‏یابند، پی می‏برند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آن‏ها اینک واقعا بی‏پناه و پدرْ از دست داده شده‏اند.

اما واقعا  امشب در خانه علی چه میگذرد؟

 

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من----------------------------چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا

یا علی مدد



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/6/18 توسط محمد یزدانی

سر به آسمان بلند کرده بودی و زیر لب، رمز رستگاری را زمزمه می کردی، چشمان دخترت کلثوم، آکنده از بی قراری و نگرانی. مرغابی ها دست به دامانت شدند و خواهش نرفتن را با زبان بی زبانی با تو زمزمه کردند، حلقه در از کدام راز سر به مهر تو باخبر بود که دست در دامانت زد و دامنگیرت شد؟!
از گلدسته های صبح، اذان می بارید و اکنون تو در محراب عبادت، سر بر سرخ ترین سجده تاریخ داشتی؛ با فرقی شکافته. هنوز غصه بزرگت، تنهایی یتیمانی بود که از محبت دست های تو سرشار می شدند و دیگر نمی شوند؛ و غصه هایی که چاه و نخلستان از آن باخبرند و بس.

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/6/18 توسط محمد یزدانی
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >