سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران

سرما به پیشوازی زمستون می یــــاد

سر تا ســــری محله بارون می یـاد

دیواری خونه یواش یواش خیس می شد

شرشری بارون از تو نودون* می یـاد

کف می زنن* درختــا بــا رقــصی بــاد

چــنقذه* امرو بـــادا تیفــون* می یــاد

یه گربه خــاکی می پــــرد تو خونـــه

ننم می گــد حکمنی* مهمــون می یـاد

بهش می گـــم چنقذه ســـاده ی ننــه*

کی شــومیه* از خونــه بیرون می یاد

امـــا اونــی کــه الای تصــدقش شم

اگـه بیــاد تو تنی مــن جون می یـاد

 رویی درختـــا اینقـــذه پــــر نـگو

اوی غِلاغه* بوگو بیبینـم اون می یـاد

غِلاغه می گد این چیزا کشکس عامو

                                                          به فکری نون باش که زمسون می یاد.      

 



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 88/8/26 توسط دهاتی

 


عاشق مدعی دستهای دعایش را بالا برد. اما همین که خواست برای خودش دعا کند، به یاد حدیثی از پیامبر افتاد که:

«الجار ثم الدار؛ اول برای همسایه، سپس خانه»!
پس همسایه هایش رابسیار دعا کرد و دوباره به خودش برگشت، اما همین که خواست برای خودش دعا کند به یاد حدیث دیگری افتاد که:

«هر کس ابتدا برای دیگران دعا کند و سپس برای خودش دعایش زودتر به اجابت می رسد.»!
پس برای همه، هر آنکس که می شناخت و نمی شناخت دعا کرد. دوباره به خودش بازگشت و برای خودش بسیار دعا کرد. اما همین که خواست آمین بگوید رنگش پرید!
در حالی که از شرم سرخ شده بود به یاد حدیث دیگری افتاد که:

«شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند. اگر می خواستند، از صمیم قلب و جدی دعا می کردند و فرمان ظهور از جانب پروردگار می رسید.»!!!
عاشق مدعی فراموش کرده بود معشوقش را دعا کند!!!

 

 خدا



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/8/23 توسط محمد یزدانی

 
روز دحوالارض را از دست ندهیم؛ فرصتی برای شکر

یادت هست وقتی شبهای قدر و ماه پر فیض رمضان را پشت سر گذاشتی، وقتی در طی روزمر گی های زندگی در مواردی کوتاهی و در مواردی نقص و در مواردی نسبت به خدای مهربان، عصیان و معصیت کردی، چقدر دوست داشتی که مناسبتی بزرگ پیش آید تا در سایه بزرگداشت آن به خودسازی و توبه و بازگشت دوباره به دامان پرمهر الهی بپردازی؟

یادت هست صفحات تقویم را ورق می زدی و احتمالا شنیده ای که پس ازماه رمضان، در روز عرفه خود را به زلال جاری توبه می توان شست اما امشب و فردا نیز یکی از بزرگترین فرصت هایی است که منتظرش بودی.

¤¤¤

یکی از با شرافت ترین روزهای سال که در آن نفحات رحمت ملکوتی به سوی بندگان وزیدن می گیرد، روز 25 ذیقعده است که در تعابیر دینی از آن به «دحوالارض» یاد شده است.

بر طبق روایات وارده، در این روز عظیم، خداوند زمین را از محل خانه کعبه گسترش داد و آن را برای سکونت و زندگی انسانها مهیا کرد و با رحمت خود، زمین و نعمتهای فراوان آن را به وجود آورد.

از مهمترین سفارشها در این روز بزرگ، گرفتن روزه است که به گفته مرحوم شیخ عباس قمی: «آسمان و زمین و هرچه در میان آنهاست برای روزه دار در این روز استغفار می کنند.»

به جرات می توان گفت روز دحوالارض سرآغاز ورود به وادی رحمت خداوند است و سالک طریق هدایت با آمادگی در این روز، خود را برای بهره گیری از برکات فراوان دهه نخست ذی الحجه که از برترین ایام سال است آماده می کند.

علی«ع» در روایتی فرمود: «اولین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در بیست وپنجم ذیقعده بود. کسی که این روز را روزه بدارد و شبش را به عبادت بایستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را در عبادت باشد، خواهد داشت. هر گروهی که در این روز برای ذکر پروردگار گردهم آیند، پیش از پراکنده شدن، حاجتهایشان برآورده می شود. در این روز یک میلیون رحمت نازل می شود که نود و نه هزار تای آن برای روزه داران این روز و عبادت کنندگان این شب خواهد بود.

 

خوشبختانه شب و روز دحوالارض امسال با شب و روز جمعه مصادف شده که خود این مناسبت نیز جزو ایام بسیار با فضیلت شمرده می شود و بدین ترتیب این تلاقی و تقارن، مصداق کامل نور علی نور است و به یقین این شب و روز، نورانیت و صفا و شور و حال دیگری برای آن دسته از مومنانی که همیشه مترصد فرصتهای طلایی و نادر هستند خواهد داشت. تا جان خود را در زلال نفحات رحمت الهی شست و شو دهند و خود را به بارگاه قرب پروردگار نزدیک سازند.

امشب و فردا بستر و زمینه شکرگزاری از نعمتهای بیکران الهی فراهم است تا آن کس که وعده حتمی «لئن شکرتم لازیدنکم» را به جان شنیده است، پیشانی شکر و سپاس بر درگاه آن بیکران بساید و او را بر نعمتهای غیرقابل شمارشش سپاس گوید و از او آمرزش همه گناهان و توفیق پایداری در مسیر حق و پاکدامنی را درخواست کند.

از دستش ندهیم!

التماس دعا



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88/8/21 توسط محمد یزدانی

 

                                                                                       

سلام بر عزیزان دلم و هم ولایتی های مهربونم. این بار میخام یه داستان براتون بنویسم.داستان سفری به زازران

بعده کلی وقت با خانواده (با عت وعیال) اومدیم زازرون..منظورم مامان وبابامه..

اینقده دلم واسش تنگ شده بود(واسه زازرون) کا نگو و نپرس. تو شهر ماآخه  جز دود نیست// 

یادم به شعره کتاب اول افتاد کا نوشته بود:

""خوشا به حالت ای روستایی ////

چه شاد و خرم چه باصفایی///

در شهر ما نیست جز دود ماشین ////

دلم گرفته از آن و از این////""

خوش به حال همه ی شما که تو بهشت زندگی میکنید. میگفتم،اومدیم زازرون.بعد6  ساعت تو ماشین بودن رسیدیم.البته چند جا سر زدیم اما من میخام فقط یه جا رو براتون شرح بدم. رفتیم خونه ی یکی از اقوام که یه پیرمرد وپیرزن تنهاند. اینقدر حرف زدنشون برام شیرین بود کانگو و نپرس.

بعده 50 و خورده ی سال زندگی با هم همچین حرف میزدن کا فکر میکردی تازه عروس و دومادن.به قول خودشون .بعد کلی چاق سلوِمتی(احوالپرسی) نشستیم و شروع کردن گفتن. بعضی وقتا حرص همدیگه رو در میاوردن وبه هم چیزایی میگفتن شنیدنی.یکی از این مناظرا این بود:

حاج آقا میگفت( البته با صدای رعشه دار وبامتانت): "" دختر فلانی(اسم پدر خانمش) یاده هوچکی نیمسدت من اومدم خاستگاریت. آ چقد نه نه ت به من میرسید،جوبامو پر اِز نخوچی و کشمش  میکرد.آما بابات !!امان از حجی ،(یه بغضی کردو گفت:) خدا رحمتش کونه، عجب مرد زحمت کشی بود.این همسادادون اوروز کا مُرد همیشون وخسادن اومدن همیشون عزادار بودن،همه زازرونیا اومدن.بَسکی به مردوم خوبی میکرد.بعد آسکی(یواشکی) به من گفت:"" اولین بار کا دیدمش(زنش رو میگفت) بندی دلم گوسوخت(پاره شد).یه دل کا نه صد دل عاشقش شدم. ""

میگفت :"" نیگا نکون پیر شدم آ دارم چِلند و چار میگم ،باید میومدی جوونیامو میدیدی کا میرفتیم آب پاشی تو صحرا. با گاله خاک و کوت بار میکردیم میبردیم تو صحراوا،همین جاکا بش میگن سوخته، تو شاغالیا بلدی؟. (یه آهی کشید !!!) و با دستمالش که از جیبش در آورد به صورتش کشید.

بعدش بلند شد رفت و همین جوری که برعکس هواپیما بلند میشد! داشت حرف میزد گفت:""برم دس نوماز بگیرم""

رفت و وضو گرفت و برگشت.شال وکلاه کرد، دبیت رو به پاش کردو جرقزه رو پوشید و کلاه نمدی رو به سرش گذاشت و عصا به دست رفت از خونه بیرون.همش ذکر لبش یا علی بود و یا الله تا رفت.

منم رفتم کمک حاج خانم تو آشپزخونه.یه غذایی درست کرده بود.بوش که به مشام میرسید آدم مدهوش میشد.

بقیه داستان رو براتون تعریف میکنم....



نوشته شده در تاریخ شنبه 88/8/16 توسط دهاتی

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comیاغیاث المستغیثینبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

دوستان سلام

نمیدونم چرا امروز بادیدن این دیوارنوشته((درد راازهرطرف که بخوانیم درد است))زد به سرم که ازدرد بنویسم،

قبلا هم اینو شنیده ودیده بودم،اماهمیشه برام مبهم بود.براهمین هم دفتردستک وقلم رو روونه بحرعمیق تفکرکردم

تاشاید چند خطی از دردبنویسم وبانظردوستان به یه نتیجه ای برسم.

توی جزرومد این دریاهرجابه حرف دل رفتم ،دریاطوفانی شدو هرجابه حرف عقل وخرد،دریاآروم وبی صدا!

اما توی پرانتز((اصلامیشه دریا آروم باشه،بی جزرومد؟!میشه تلاطم نداشته باشه؟مواج نباشه؟؟!...))

بگذریم،آخرش نوشتم،اما درد فقط درددل نبود...

دردتنهائی،دردغربت،بی کسی...!

دردفراق،دوری،بی یاوری...!

دردفهموندن درد به بی دردان...!

دردخوندن ونفهمیدن وملاشدن...!

دردگفتن وبازی زیبا باکلمات وعمل نکردن...!

دردجون کندن وبه هیچ جانرسیدن...!

دردمشتهائی که تابستند،هیچ!وقتی هم که باز میشن بازم هیچ....!

دردصورتهای باسیلی سرخ شده...!

درد فهموندن فهم به فهمیده های نفهم...!

دردتحمل بار سنگینی که به اجبارباید اونا بکشی،خم شی،تا شکسته نشی...!

دردفریادهای بی صدا...!

درد.....

واین همه درد!!

وعامل همه این دردها، درد دوری از خداست،دوری از روح دمیده شده درماکه از رگ گردن

هم به مانزدیکتره وما به فاصله یه  آسمون، ناخواسته ازش دور...

درد دوری از خدا!...

نظر شما چیه دوستان؟منتظر همراهی شما در این مبحث هم هستم مثل همیشه.

یاعلی



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88/8/11 توسط صاحبدل
<   <<   36   37   38   39      >
قالب وبلاگ